پسر طبق روال هرروز درحال گشتزنی اطراف قبیله بود. البته که همیشه پدرش بابت اینکار سرزنشش میکرد، چون هرچی نباشه اون یک شاهزاده امگا بود و توی قبیلهشون فرد ارزشمندی بود و گشتزنی اون هم توی نیمهشب تک و تنها خطرناک بود.
با شنیدن صدایِ فریادی بلند که رعشه به تنش انداخت. اخمهاش رو توی هم کشید به محض اینکه خواست به سمت صدایی که شنید بچرخه، توی فاصله کمی ازش یکی یکی مشعلهایی روشن شد. جیمین متعجب به روبهروش نگاه انداخت اصلا متوجه نبود که چه اتفاقی داره میوفته!!!_حمله!!!!
با شنیدن صدای فریاد دوباره و اون کلمه سریع به حالت گرگش دراومد. دوید اما متوجه بود که یک ارتش پشت سرش دارن میان هرچی میدوید فایدهای نداشت. با دیدن ورودی قبیله زوزهای بلند کشید و محافظا رو خبر کرد. وقتی وارد قبیله شد سریع به حالت انسانیش برگشت. یکی از محافظا با دیدن بدن برهنهش بدون اینکه نگاهش کنه خزی بلند رو آورد و به شاهزاده داد جیمین خز رو دور خودش انداخت و گفت:
_سریع به پدر خبر بده بهمون حمله شده. اونا همین نزدیکیان.جونگکوک با رسیدنشون به چند متری ورودیِ قبیله از اسبش پیاده شد. پوزخندی زد و خز روی شونههاش رو صاف کرد آروم آروم قدم برداشت. شمشیرش رو بیرون کشید و خواست فرمان حمله بده اما با شنیدن کلمه جفت از گرگ آلفاش و پیچیدن رایحه اسمرالدو توی بینیش متوقف شد.
جیمین با بهت به الفایی که رایحه اسطوخودوسش باعث برانگیختگیش شده بود و گرگش رو به تکاپو وادار کرده بود انداخت و قدمی عقب رفت
لحظه ای بعد بخاطره صدای طبل که خبر از ورود افرادی به داخل قبیله میداد ساکنین قبیله از چادر هاشون بیرون ردن
الفای رییس سراسیمه از چادرش بیرون زد و با دیدن رییس بزرگ ترین قبیله و ولیعهد کشورِ همسایشون متعجب شد اما با دیدن حرکت ولیعهد اخم هاش رو به شدت توی هم کشید و گفت
-الفا جئون شما اجازه ندارید اینطوری پسر من رو لمس کنین
جونگکوک پوزخندی زد و دستش رو از زیر چونه جیمین برداشت قدمی به رییس قبیله نزدیک شد و گفت
-پسرِ تو؟
الفا پارک نگاهی به سرتاپای جونگکوک انداخت و گفت
-پارک جیمین پسرِ منه،اصلا شما این وقت شب با یک لشکر اینجا چیکار میکنید میدونید که اینکارتون یعنی اعلان جنگ؟یادتون نرفته که ما پیمان صلح بستیم
جونگکوک با خونسردی قدمی برداشت و دور جیمین چرخید از بالا تا پایین پسر رو وارسی کرد سپس جلوی پدر و پسر ایستاد و درحالی که دست هاش پشت کمرش چفت شده بود سینه برهنه و عضلانیش رو جلو داد و گفت
-از این به بعد پارک جیمین مالِ منه الفا پارک،بهت تبریک میگم تو خیلی خوش شانسی چرا که امشب قرار بود به بیرحمانه ترین شکل ممکن به قبیله ت حمله کنم و اینجارو برای خودم بگیرم اما بخاطره امگای عزیزم عقب میکشم
YOU ARE READING
smeraldo
Fanfictionآلفا پارک انقدر گیج و سردرگم شده بود که نتونست جوابی به جونگکوک بده. پسر با دیدن قیافه جیمین و آلفا پارک متوجه وضعیتشون شد و ترجیح داد دیگه بحث رو تموم کنه پس آخرین حرفش رو زد. _این چندساعت باقی مونده رو اجازه میدم جفتم اینجا بمونه تا بتونه باهاتو...