(We are all same, we all lie)
......................................................
بعد از مهمونی مرد با خستگی خودشو به خونه رسوند و اخرین چیزی که دلش میخواست ببینه دختر مو بنفش بود که روی زمین اشپزخونه وسط ظرف های شکسته گریه میکرد و میلرزید
بدون هیچ توجهی به ظرف های شکسته به سمت دختر دووید و بغلش کرد
"_من اینجام رینا اروم باش عزیزم"
سونگچول با ترس گفت چون دختر خیلی وحشتناک میلرزید
دختر با اشک داد زد
"چول اونا اینجان درست وسط ذهنم چول رد دستش چرا پاک نمیشه؟ چول من میترسم چول این درد داره "
مرد چیکار میکرد؟ رینا حق داشت
سالها از بقیه قایم شده بود
دلیلش؟ اوه عزیزانم دلیلش ترسناک ترین چیزیه که میتونه برای یه دختر بچه پیش بیاده
در اصل دنیای سونگچول اونقدر که بقیه فکر میکنن زیبا نبوداما چه کسی جز خودش خبر داشت؟ جواب فقط دو نفر بودن دو نفری که سونگچول براشون حتی ادم هم میکشه
یکی از اون افراد سویونگ بود
و اون یکی؟ هیچ کس هیچوقت نفهمید که چی سر اون اومد
یه دختر بچه با موهای مشکی و همچنین چشمای مشکی رینای 8 سالهِ معصوم و زیبا مثل یه خورشید وسط اسمون ابی بود ولی مثل اینکه ابر ها این برنامه رو براش نداشتن
سونگچول حاضر بود خودش از بین بره ولی
اون دختر گریه نکنه
فلش بک:19 سال پیش
اطرافیان همیشه سویونگ رو بابت اینکه با وجود دوتا بچه هنوزم به کار خودش ادامه میداد سرزنش میکردن و خب سویونگ کسی نبود که به بقیه گوش بده و به خاطر اونا دست از کاری که
عاشقش بود برداره پس فقط بچه هارو پیش باباشون می گذاشت چه تصمیم احمقانه ای!
وقتی برگشت فقط پسرشو با دست های زخمی و خون روی زمینو دید
چرا اون خون از رینا میومد؟
چرا لباسای رینا پاره بود؟
چرا انگار سونگچول وسط اون باغ با یه نفر دعوا کرده بود؟
سویونگ چشماشو روی حقیقت بست
اون آبروی خانوادشو به دختر 8 سالش ترجیح داد
ولی برای سونگچول اینطوری نبود.
اخرین چیزی که اون بهش فکر میکرد ول کردن رینا بود رینا اسیب دیده بود
پس اون تصمیم گرفت از اونایی که اینکارو با دخترک مورد علاقش کردن انتقام بگیره
دنیل کیم اولین نفر بود
همه میدونن که دنیل هدف اصلی نیست سونگچول میدونست که توی این راه همه اسیب میبینن
ولی اونا خودشون اینو میخواستن مگه نه؟
فلش بک اند
دخترک بلاخره با نوازش برادرش خوابش برد
اروم کنارش دراز کشید و چشماشو بست تا حداقل توی این سه ساعت بخوابه
.
.
.
.
با صدای الارم گوشیش بیدار شد و روی تخت نشست
"یه روز دیگه برای تحمل کردن اون کوه یخ پیر"
با یاداوری دیشب دستشو روی لبش گذاشت و با لبخند سرشو انداخت پایین
"+اونقدر ها ام پیر نیست فقط ددی- چی نه چی میگی یون جونگهان"
سرشو تکون داد و رفت طبقه ی پایین با دیدن پدرش درحال درست کردن صبحانه لبخند زد
مین هو خیلی جنتلمن بود و هیچوقت اجازه نمیداد یونا اول صبح برای اونا صبحانه درست کنه بلاخره ملکه اش نباید اب توی دلش تکون بخوره
جونگهان کاملا مثل مامانش بود یه ملکه ی تمام عیار بود ولی جیسو؟ اون پسر خیلی مهربون بود دقیقا مثل مادر بزرگشون که حالا توی این دنیا نبود.
اروم پشت میز نشست
"+بابا اگه پارتنرم شبیه تو نباشه چی؟ "
مین هو لبخند زد و اروم اب پرتقال رو روی میز گذاشت تا سر پسرشو ببوسه
"اون وقت نمیزارم پسرم با اون ادم ازدواج کنه"
جیسو درحالیکه خمیازه میکشید بهشون پیوست
"من یه دوست پسر دارم که از یون مین هو ام جنتلمن تره بسوز جونگهان"
مین هو خندید و سر پسر اولشو هم بوسید
"سر و صدا نکنین مامانتون خوابه زود صبحانه بخورین برین سر کار تا سونگچول عصبانی نشده"
"مثلا اون پیرمرد چیکار میخواد بکنه مطمئنم همیشه اینقدر سرش شلوغه که هیچکسو نبوسیده بعد نبودن مارو بفهمه؟ "
جونگهان تقریبا خفه شد و اب میوه رو تف کرد بیرون
" +نه خیرم خیلی هم خوب میبوس-"
با نگاه پدرش و برادرش رو به رو شد
"+هاها منظورم اینه که چیکار مردم داری جیسو"
"چرا یه جوری رفتار میکنی انگار خودتو بوسی-"
جونگهان نون رو کرد توی دهن جیسو و بلند شد
"+اینقدر حرف نزن پاشو اماده بشیم تا سوکمین شرکتو اتیش نزده که چرا دوست پسرش بغلش نیست"
توی شرکت ساعت8
جونگهان شیفتش مثل رئیسش از هفت صبح تا نه شب بود و بقیه کارمند ها هشت شب مرخص میشدن
کوه یخ و فرشته ی شیطان امروز حتی به هم نگاه نکرده بودن فقط جونگهان توی جلسه کنار سونگچول بود و از حرف هاشون نوت برداری میکرد و هیچ چیز بیشتری اون روز اتفاق نیافتاد
" من دارم میرم موفق باشی جونگهان "
با صدای لیا به بالا نگاه کرد و با دختر خداحافظی کرد
یه نگاه به پروژه ای که تقریبا اخرش بود نگاه کرد و نفس عمیقی کشید
به سمت قهوه ساز رفت و دستشو دراز کرد تا از کابینت بالا یه لیوان برداره ولی وقتی دید دستش نمیرسه اخم کرد
روی نوک پاهاش وایستاد و دوباره تلاش کرد ولی یه دست مردونه بزرگ اروم کمرشو فشار داد تا روی زمین وایسته و بعد خودش لیوان رو به پسر داد
جونگهان کاملا قرمز شده بود چون میدونست اون دستا به سونگچول تعلق دارن، نفس گرم مرد به پشت گردنش برخورد میکرد و جونگهان حس میکرد همونجا میمیره برای همین به سمت رئیسش برگشت
سونگچول اروم دستشو از کمر پسر برداشت و دوطرفش گذاشت تا جونگهان رو گیر بندازه
اروم توی گوشش گفت
"_چرا ازم فرار میکنی شیطان؟"
جونگهان صورتشو برگردوند اما سونگچول دستشو روی فک پسرک گذاشت تا به خودش نگاه کنه
با صدای دورگه ای گفت
"_به من نگاه کن نکنه به خاطر دیشب خجالت میکشی؟"
"+ن..نه من که گفتم اون برام معنی نداشت اقای چوی"
کنار گردن پسر لبخند زد
"کدوم کار؟ یادم نمیاد"
جونگهان لباشو داد بیرون و گفت
"بله عادیه اخه اقای رئیس دوست دخت-"
با حس لب های سونگچول روی لب های خودش خشکش زد و کاری که نباید میکرد رو کرد
بله جونگهان بوسه رو ادامه داد
پسر بزرگتر یه جوری جونگهان رو میبوسید انگار ارزشمند ترین جواهر دنیاست حتی اگه هیچکدوم عاشق هم نبودن
اروم از هم جدا شدن و پیشونی هاشونو بهم چسبوندن
"_جونگهان"
"-هوم؟ "
"_دنیل از روی عشق دوست دخترم نیست"
و بعد بدون توجه به تعجب جونگهان کلید رو توی دست پسر گذاشت و با کتش از شرکت خارج شد
"+الان با من به دوست دخترش خیانت کرد؟؟؟"
.
.
.
در شرکت رو قفل کرد و با نگهبان خداحافظی کرد سرشو بالا اورد و سوکمین و جیسو رو دید
جیسو با لبخند گفت
"سوار شو میخوایم بریم یه جایی"
"+شما دو تا روانی این ساعت نه و نیم شب کجا میخواین برین؟ "
با صورت خسته ای از برادرش پرسید
"خونه ی سوکمین، مامان بابا امشب سالگرد ازدواجشونه بهتره دوتایی تنها باشن"
جونگهان چشماشو چرخوند و سوار ماشین شد
"برادر شوهر چرا اخمات تو همه؟ "
"+سوکمین دوستت پدر منو در اورده"
سوکمین خندید و زیر لب زمزمه کرد
" اینا هیچی نیست اگه میدونستی امشب پیشش میخوابی چی میگفتی؟ "
.
.
.
.
.
.
خب بعد یه مدت کوتاه یا شاید بلند بلاخره
دارم اپ میکنم
حس میکنم الان که یه جونگهان توی زندگیم دارم بهتر میتونم کاراکتر سونگچول رو درک کنم
هنوز عاشق هم نیستن سونگچول میخواد جونگهان کنارش باشه و جونگهان یه کراش کوچولو روی سونگچول داره
حالا شما حدس بزنین چرا توی معرفی شخصیت ها گفتم سونگچول تک فرزنده در حالیکه رینا خواهرشه؟
براتون شخصیت رینا رو توی معرفی شخصیت ها اضافه میکنم
امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد و نظرتون رو کامنت کنین و منتظر پارت بعدی باشین❤
"Dahlia"
ESTÁS LEYENDO
you can be the boss daddy!
Fanficجونگهان دو ساله که منشی سونگچول در کمپانی CEY عه چی میشه اگه چوی بزرگ بخواد که نوه دار شه و سونگچول رو مجبور به ازدواج کنه؟ سونگچول چه گذشته ای داره؟ The authors:Dahlia