تو نشیمن من و جونگوون نشسته بودیم و تلویزیون نگاه میکردیم ولی من اصلا حواسم به تی وی نبود بعد ازون که سقوط کردم پدر جونگوون منو کمک کرد که بلند شم و منم با احتیاط بلند شدم و تعظیم کردم بعد آقای جئون گفت که من میرم حمام میکنم و لباس میپوشم بعد میام پایین و من و جونگوونم بعد ازی که جونگوون یک دل سیر بهم خندید نشستیم که تلویزیون ببینم ولی من فکرم اونجا نبود فکرم به وقتی بود که جونگکوک یا همون پدر جونگوون منو بلند کرد وای دستاش خیلی رگدار بود و منم که فیتیش شو دارم اونوقت فکرم منحرف شده بود ولی زود خودمو جمع و جور کردم صدای پا آمد و منو از افکارم بیرون کشید طرف پله ها نگاه کردم وای یک آدم چقد میتونه جذاب باشه فقط با یک لباس معمولی تو خونه اینقد جذابه وای به حال دگه وقتا زود نگاهمو ازش گرفتم که متوجه نشه و به تی وی نگاه کردم اونم اومد پیش ما روی یک کاناپه تکی نشست بعد چند دقیقه همون خانمه که اول دیدم آمد و گفت که غذا حاضره و رفت همه رفتیم تو اتاق غذاخوری و سر میز نشستیم خیلی غذاها خوشمزه معلوم میشد و غذاهای زیادی بود برای سه نفر ، من خیلی معذب بودم نمیدونستم از چی شروع کنم خوب شد اقای جئون کارمو راحت کرد بشقابمو گرفت و برام کشید خیلی زیاد بود برام من خیلی کم غذا هستم ولی خیلی دیر شده بود غذای خانگی نخورده بودم خوشمزه بود اگرچه خودم برای خود بعضا غذا میپزم و اشپزیم هم خوب است ولی این غذا خیلی خوشمزه بود همینطور آهسته میخوردیم که
جونگکوک؛ خوب جیمین پدر و مادرت چیکار میکنن ؟
با حرف آقای جئون دست از خوردن کشیدم
جیمین؛ من پدر و مادرم و ندیدم وقتی خیلی کوچک بودم تو یه تصادف از دست دادمشون !
اینو که گفتم آقای جئون اول با تعجب بهم نگاه کرد بعد خیلیی پشیمون گفت متاسفم نمیدونستم و منم گفتم ؛ اشکال نداره تقصیرشان که نیست من بهش عادت دارم
و بعد دگه کسی حرفی نزد و به خوردنمون ادامه دادیم ولی من دگه دلم نشد وقتی غذا خوردنمون تمام شد رفتیم اتاق نشیمن و کمی گوهای رندوم زدیم من زیرچشمی به جونگکوک نگاه میکردم واقعا هر حرکتش آدمو جذب میکنه خیلی خوبه 😩
آقای جئون درباره مدرسه از ما سوال کرد که چطور میگذره و ما هم گفتیم خوبه و گفت فصل امتحانات با هم درس بخوانید و به هم کمک کنین و کمی بعد اون رفت تو اتاق کارش که کارهای مربوط به شرکتشو انجام بده منو جونگوون هم تصمیم گرفتیم از نتفلیکس یک فیلم نگاه کنیم بعد بریم بالا اتاقش و بخوابیم من که از فیلم چیزی نفهمیدم همش فکرم پیش جونگکوک بود تصویرش از ذهنم نمیرفت بعد که فیلم تمام شد با هم رفتیم طبقه بالا تو اتاق جونگوون که بخوابیم و هر دونفرمون تو تختش خوابیم چون بزرگ بود و برای هردو نفرمون جا داشت جونگوون تا گرفت خوابید منم هر چی این پهلو و اون پهلو میکردم خواب نمیرفتم تا چشممو میبستم تصویر جونگکوک رو پیش چشمم میدیدم اینجا اتاق جونگوون یک تراس داشت تصمیم گرفتم برم و کمی هوای تازه بگیرم خیلی آهسته بلند شدم که جونگوون و بیدار نکنم و تو تراس رفتم خیلی هوای خوبی بود همینطور به آسمان و ماه نگاه میکردم که صدای صحبت شنیدم طرف چپو که نگاه کردم دیدم صدا از تراس بغلی از داخل اتاق میاد گمشکو که تیز کردم فهمیدم صدای جونگکوک که با تلفن صحبت میکنه خیلی صداش بم و جذابه خدای من هرچی این مرد کامل و عالیه کمی دگه هم همانجا ماندم و بعد رفتم داخل رو تخت خزیدم و کوشش کردم که بخوابم بعد تلاش های زیاد خوابم برد
صبح وقتی بیدار شدم جونگوون هنوز خواب بود منم دست و صورتمو شستم و لباسامو عوض کردم و به قصد پیاده روی درو که باز کردم که آقای جئون و دیدم که با لباس راحتی از اتاقش بیرون شد منم به رسم احترام بهش تعظیم کردم و گفتم صبح بخیر آقای جئون اونم بهم لبخند زد و گفت صبح تو ام بخیر جیمین چرا اینقد زود بیدار شدی منم گفتم عادت دارم که صبح زود بلند شم و برم پیاده روی اونم گفت که میخواد بره پیاده روی و هر روز اینکارو میکنه
جونگکوک: پس بیا با هم بریم تو شاید اینجاها رو نشناسی و کمی گپ بزنیم
منم با خوشحالی موافقت کردم من فکر میکنم منو آقای جئون نقاط مشترکی داریم بگذریم با هم از خانه بیرون شدیم و تو پیاده رو همینطور کنارهم قدم میزدیم اونم از من بعضی سوال ها میپرسید مثل اینکه چیکار میکنم کسیو دارم که خرجمو بده و منم هموشونو صادقانه جواب میدادم من باهاش خیلی احساس راحتی داشتم و اون گفت که میتوانم اونو اپا صدا کنم اگر خواستم و گفت با من احساس راحتی کن منو مثل یک پدر بدون منم موافقت کردم اگرچه نمیتوانستم مثل یک پدر نگاهش کنم ولی ددی چرا؟ به این افکارم لعنتی فرستادم و کوشش کردم که فراموشش کنم بعد یک ساعت داده روی و گپ زدن به خانه برگشتیم و پیش خانه که رسیدیم
جونگکوک: خوشحال شدم که با پسر خوشگلی مثل تو آشنا شدم جیمین شی
وای خدا جیمین شی آخرو با یک لحن لاس گونه گفت و من از خجالت سرخ شدم و خیلی آهسته ممنونیم گفتم در که باز شد به داخل خانه فرار کردم در آخر تکخندی که آقای جئون زد و شنیدم وقتی داخل اتاق شدم از هیجان به نفس نفس افتاده بودم که دیدم جونگوون بیداره خودمم جمع و جور کردم بعد با جونگوون رفتیم پایین غذا خوردیم کمی دگه هم با جونگوون درس خواندیم خوب شد که جونگکوک رفته بود سرکار اگر نه من از خجالت آب میشدم بعد از درس خواندن وسایلمو جمع کردم و رفتم خونه امروز تعطیلی است میخوام فقط خواب کنم درسامو هم که خوندم پس مشکلی نیست و اینم از روز پر ماجرام.
.....
خوب اینم از پارت جدید امیدوارم که دوستش داشته باشید با اینکه اولین فیکمه و میدونم که خیلی اشتباه زیاد دارم ممنون که حمایت میکنین و لطفا نظراتتان را درباره فیک به اشتراک بگذارید.