داستان از نگاه بئاتریس:
اااااه یکی اون پرده ی لعنتی رو بکشه!مگه میشد اینجوری خوابید؟
بلند شدم و رفتم تو آشپزخونه تا صبحانه درست کنم
خب سه تا تخم مرغ بر داشتم و دو تا سوسیس.
صدای جلز ولز روغن تمام خونه رو پر کرد.صبح بخیر!!!!!
_جیییییییییغ
برگشتم و دیدم که سندرا داره از در آشپزخونه به من نگاه میکنه.
سندرا:چیههههه
_اا خو چرا داد میزنی؟
_اولا خواب بد دیدم تو و لوییسو صدا کردم چرا نیومدین؟
_خو خوابمون میومد
_ینی اینقد خوابت میومد که صدای جیغ منو نشنیدی؟؟
0_________0
_مگه جیغ زدی؟_پ ن پ حالا ول کن صبونه چی داریم اینقد بوش خوبه؟
_تخم مرغ و سوسیس
لوییس:صبح بخییییر
_صب بخیر لو
______________________________________میدونم یه ذره ذایه شد ولی بعدا خوب میشه
عاشقتونممممممم
Xo xo
YOU ARE READING
between us
Fanfictionبئاتریس خواهر کوچیک تر لوییه لویی تو اکس فکتور شرکت میکنه اون یکی از عضو گروه رو میبینه... هری استایلز............................... 2010