two weeks...!

115 10 3
                                    

(ربکا دوست صمیمی بئاتریسه که از بچگی باهاش دوست بوده)

:الو ربکا

_سلام بئا خوبی ؟

_ عالی تر از این مگه میشه بشم؟

_ مگه چی شده؟

_بگو چی نشده ؟ لوییس قراره تو اکس فکتور شرکت کنه!

_دروووووووغ میگی !!!!!خو خیلی عالیه که!

_آره میدونم حالا باید بیای دو هفته اینجا بمونی!

_ینی چمدون ببندم؟:|

_آره دیه خوب من منتظرم همین حالا بیا

_باشه!بای

_بای!لویییییییییس ربکا تو راهه بیا کمکم کن
خونه رو تمیز کنم!

_باشه.
من گرد گیری کردم و لویی جارو کشید. من اتاقا رو مرتب کردم و لویی میز ناهارو چید.
زییییینگگگگ

بئاتریس:لو من باز میکنم.
درو باز کردم و ربکا با یه چمدون دم در بود.
_سلاوووم

_سلام بئا خوبی؟
خیلی محکم بغلش کردم و اوردمش تو.

_لوییس کجاس؟

_لوووووووییییییییییسسسسس تاااامممللللییییییننننننسوووووووننننننن
(خب بابا اومد :|)

لوییس : عه سلام ربکا خوبی؟

_سلام لو تبریک میگم .

_مرررسی

_حالا قراره کدوم آهنگو بخونی؟

_Hey there Dilah

بئاتریس: وااای لووو این که آهنگ مورد علاقه ی منه!

خب ربکا چمدونتو بده من برو بشین سر میز ناهار.

ربکا : باش
چمدونشو گذاشتم تو اتاقم و رفتم که ناهارو بکشم.ناهار پیتزای خونگی بود.

ربکا:خب سندی خوبی؟

_مرسی ربکا
هر چند که سندرا خیلی کوچیک بود ولی ربکا رو به اسم کوچیکش صدا میزد.

خب همه بشقابا کنار
پیتزا رو گذاشتم رو میز.
واااای بئاتریس خیلی خوشمزه درست کردیا!
مرس عزیزم حالا شما بخور.

______________________________________
سلاوووووم برو بچ

من تصمیم گرفتم که اگه وقت کردم روزی یه قسمت بذارم
حالا اگر هم نشد یه روز در میون
به هر حال زود به زود میزارم

عاشقتونممممممم

Xo xo

between usWhere stories live. Discover now