part 7

19 8 2
                                    

  ×می دونستم

  _چییو می دونستی؟ تو که داشتی میگفتی از جونگکوک خوشش میاد

  غلتی زد و به مینجی و مینجو نگاه بدی انداخت تا ساکت شن و کنارش یه ریز حرف نزنن اما انگار نه انگار!

  یکیشون صدای آژیر آمبولانس درمی آورد و اون یکی خودشو زخمی نشون میداد و ناله می‌کرد تا یکی کمکش کنه.

  ×حالا نه که خودت نگفتی هیچی

  _یه بار دیگه بگو نشنیدم جین

  ×داری خودتو به نشنیدن میزنی

  مینجی:بی بو بی بو بی بوووووووو نهههههه الان کمکت میکنیمممممم

  مینجو نمادین دوباره دادی از ناتوانی و درد کشید و خودش رو این ور و اون ور غلت داد:دالم میمیرم، قهرمان السا داره میمیلهههه اوه مشیح

  جوری با جیغ و فریاد حرف میزدن انگار واقعن اندازه ی زمین و آسمون باهم فاصله دارن و صداشون به هم نمیرسه، در کنارش صدای اهنگ خوندن های خواهرش از حمومِ اتاق، بماند چه قدر بلند بودن که از داخل حموم شنیده می‌شد.

  جیمین از جاش بلند شد و گوشی رو بیشتر به گوشش چسبوند:جین میگم نشنیدم یه بار دیگه بگو

  ×میگمممم نههه کهههه خودتتت در موردشووون چرتتت نگفتیییی!

   _خیله خب بابا چرا داد میزنی؟

  ×چون همینطوریش کری تو، چه برسه به اینکه دوتا بچه کنارت جیغ بکشن.

  جیمین به زور، کلمه هایی که شنیده بود رو ردیف کرد تا یه جمله ی قابل فهم ازشون دربیاره و تا حدی فهمید که جین چی گفت و خب حرفی نداشت...چون حق بود.

  مینجی:جینی اوپااا جینی اوپاااااا جینییییییییی اوپااااا

  _یه لحظه ساکت شید دخترا

  مینجو با دیدن تغییر رویه ی بازیشون و اذیت کردن جیمین ، از حالت دراز کش خارج شد و خودش رو مثل قل دیگه اش به تخت رسوند تا دادوفریادشو از سر بگیره :یس یسسس یس یسسسس جینی اوپاااا

  اما بعد دوباره با خستگی خاموش شد و به بپر بپرهای مینجی پوکر چشم دوخت اما بعد از چند ثانیه دوباره از جاش بلند شد و شروع کرد به داد زدن و پریدن.

  با خنده ی جین پشت تلفن، هوف کلافه ای کشید و با گرفتن لباس های اون دوتا توله، کشیدشون پایین و تو بغل خودش چپوند تا حرف آخرشو بزنه: ولی لعنتی واقعا داشتم خجالت میکشیدم جین! پسره دست بردار نبود، تا اینکه رفتم دستشویی تا یه لحظه آب دماغمو پاک کنم.

  با خنده ی بلند تر جین خودش هم خندش گرفت و به مینجی که دست و پا تکون می داد تا خودش رو خلاص کنه توپید:بشین سرجات یه دیقه

CRUSHWhere stories live. Discover now