part15

62 21 6
                                    

با رسیدن به عمارت پدرش سریع از ماشین پیاده شد و به سمت در عمارت دوید. زنگ رو زد که بلافاصله آجوما در رو باز کرد زن با لبخند ازش استقبال کرد و جیمین فقط سلام کوتاهی کرد و بدون توجه به بقیه که منتظر بهش نگاه می‌کردن به سمت اتاق کار پدرش دوید.

مرد با باز شدن یهویی در، خواست شخصی که اینطور وارد شده بود رو شماتت کنه اما با دیدن جیمینی که آشفته بود سریع قلموی توی دستش رو کنار گذاشت و بعد از باز کردن پیشبندش دست‌هاش رو برای پسرش باز کرد.

جیمین سریع به طرف پدرش دوید و خودش رو توی آغوش مرد انداخت. مکان امنش تنها جایی که می‌تونست خودش باشه.

تنها جایی که هیچکس قضاوتش نمی‌کرد.

با لرزیدن شونه‌هاش آقای کیم کمرش رو نوازش کرد و زیر لب سعی کرد آرومش کنه.

_هیشش چیزی نیست قلبِ من، پسرِ قوی و محکم من، همه‌چیز درست می‌شه می‌دونی که تمام این سختی‌ها میگذرن نه؟

جیمین سرش رو از روی سینه مرد برداشت و کمی ازش فاصله گرفت.

_پس کی تموم می‌شه آپا؟ بیست و سه ساله که عذاب می‌کشم چرا با وجود اینکه منو نمی‌خواد اما بازم حاضر نشد ازش جدا باشم چرا آپا؟

آقای کیم آهی کشید و همراه با جیمین روی کاناپه نشستن.

_اون فقط از اینکه از دستت بده می‌ترسه و اینکه هرکاری می‌کنه به خاطر نفرتش از منه.

جیمین با صدای لرزونش گفت:

_اما من می‌خوام دلیل این نفرت رو بدونم دیگه بزرگ شدم این حقمه که بدونم چرا هیچ‌وقت شما دوتا کنار هم نبودین، اگه من حاصل خیانت یا رابطه یه شبه نیستم چرا شما دوتا هیچ‌وقت حتی یه روز هم با هم زیر یک سقف نرفتین؟

آقای کیم آهی کشید و با دست‌های رنگیش گونه جیمین رو نوازش کرد.

_می‌دونم تو درست می‌گی حق داری بدونی. اما قبلش می‌خوام بهت یه پیشنهادی بدم، اگه بخوای می‌تونی اینجا کنار منو لیسا و دنیل زندگی کنی اینطوری دیگه با موندت کنار جونگهیون اذیت نمی‌شی.

جیمین با شنیدن این حرف‌ها چشم‌هاش از تعجب گشاد شد. هیچ‌وقت فکرش رو نمی‌کرد بالاخره یه روزی پدرش راضی بشه تا کنارشون زندگی کنه. خودش دلیل مخالفت‌های مرد رو می‌دونست چون مرد آلفا نمی‌خواست جونگهیون بیشتر از این بهش نفرت بورزه یا وضعیتشونو از اینی که هست بدتر بشه پس ترجیح داده بود جیمین با خانواده پارک زندگی کنه.

جیمین متعجب دهنش رو باز کرد و گفت:

_آپا جدی هستی دیگه؟ واقعا می‌تونم بیام اینجا؟

آقای کیم لبخند اطمینان بخشی زد و گفت:

_البته که می‌تونی به نظرم به اندازه کافی این سال‌ها به جونگهیون با کنارش موندنت لطف کردی؛ الان دیگه باید پیش من بمونی پیش پدرت می‌خوام که حسابی باهم وقت بگذرونیم البته که یک‌سری چیزها هم می‌خوام‌ به عنوان یه هنرمند بهت یاد بدم.

 grumpy alphaWhere stories live. Discover now