گرگ و میش فصل سوم

187 5 2
                                    

گفت:شما بخاطر من میخواهید بجنگید ولی من نمیخواهم،همان موقع بلا وارد اتاق شد و ادوارد را از اتاق بیرون برد بعد از چند دقیقه صحبت کردن با ادوارد وارد اتاق شد و گفت:اگر تو اینگونه میخواهی ماهم دیگر حرفی نداریم چند روزی به خوبی و آرامش گذشت بلا و ادوارد هرروز بغل تخت رنسمه می نشستند و با او حرف میزدند تا اورا شاد کنند یک روز هنگامی که هرسه باهم درحال صحبت کردن بودند ناگهان آرو وارد اتاق شد،بلا و ادوارد وحشت زده به او خیره شده بودند ادوارد پرسید تو اینجا چه کار می کنی؟آرو گفت:رنسمه تو هنوز زنده هستی پس اگر زنده هستی من به قول خودم عمل نکرده ام،من به تو قول دادم که تورا به قتل برسانم من را ببخش که به قول خودم عمل نکردم البته نترس حالا هم نمی توانم به قولم عمل کنم ولی چند روز دیگر به قولم عمل می کنم امیدوارم آن موقع
خانه باشی ،فعلا خداحافظ.
سپس از آنجا رفت رنسمه ترسیده بود و می لرزید ادوارد رو به بلا کرد و گفت:بلا او راست نمی گوید او فقط میخواست هشدار دهد که نزدیک او نشویم ،ادوارد و بلا از اتاق رنسمه بیرون رفتند و منتظر ماندند تا بقیه بیایند بعد از گذشت چندین ساعت کارلایل درب را باز کرد و همه داخل شدند کارلایل گفت :امروز روز خوبی برای بیس بال بازی کردن است،ادوارد گفت:آرو به اینجا آمد و به ما هشدار داد که نزدیکش نشویم و او دقیقا جلوی رنسمه به ما هشدار داد رنسمه ترسیده و از اتاقش بیرون نمی آید این اتفاقات روی او تاثیر منفی گذاشته باید مدتی اورا از خودمان دور کنیم،کارلایل گفت: من می فهمم ولی چه کاری میشود انجام داد اگر برویم و بیس بال بازی کنیم روحیه اش بهتر می شود بعد به بلا گفت که رنسمه را آماده کند.
(حالا تو این اوضاع بیس بال بازی کردنشون گرفته)

آنها سوار برماشین شدند و به زمین بیس بال رفتند کارلایل به رنسمه گفت:رنسمه مرا تشویق کن بعد ادوارد آمد و گفت:رنسمه مرا تشویق کن،بعد بازی شروع شد رنسمه که هنوز بخاطر دیدن آرو شوکه بود نمی توانست روی چیز دیگری تمرکز کند.
آنها چندین ساعت بیس بال بازی کردند و خیلی خسته شدند وقتی بازی تمام شد ادوارد به طرف رنسمه رفت و گفت:بنظرت من بهتر بودم یا کارلایل؟رنسمه که در فکر فرو رفته بود اصلا حواسش به ادوارد نبود،ادوارد چندباری دستش را جلوی چشم رنسمه تکان داد تا رنسمه از فکر بیرون آمد ،ادوارد گفت:بنظرت من بهتر بودم یا کارلایل؟رنسمه گفت: معلومه که تو خوب بودی تو سریع هستی و با دقت،ادوارد گفت :داشتی به آرو فکر می کردی درسته؟ببین رنسمه آرو فقط به ما هشدار داد که اگر بهش نزدیک شویم به ما آسیب میرساند آنقدر فکرت را درگیر نکن حالا بلندشو باید به خانه برگردیم،ادوارد دست رنسمه را گرفت و همگی سوار بر دو ماشین شدند و به خانه برگشتند.
وقتی به خانه رسیدند همه جا بهم ریخته بود مبل ها شکسته بودند چراغ ها خرد شده بودند،رنسمه داد زد و گفت:دیدی..دیدی آن یک هشدار نبود بلکه یک مقدمه بود حالا چه چیزی میخواهی بگویی میبینی،اسمه گفت:رنسمه آرام باش چیزی نیست ما مراقب تو هستیم،رنسمه گفت:چطوری..چطوری میخواهی مرا از قدرت شیطانی آرو دور نگه داری فکر می کنی میتوانی؟اگر این فکر و می کنید باید بگویم سخت در اشتباه هستید،بعد او از پله ها بالا رفت و درب اتاقش را باز کرد تشک تختش شکافته شده بود دفترچه خاطراتش روی زمین بود پرده ها کنده شده بودند و لباس هایش پاره پاره شده بود رنسمه دفترچه خاطراتش را از روی زمین برداشت و آن را خواند رویش با خون نوشته شده بود چه بد شد که نبودی،رنسمه از پله ها پایین رفت و آن را به دست کارلایل داد و گفت:ببینید چی نوشته است حالا باور دارید که چرا من انقدر میترسم؟
بلا رنسمه را در آغوش گرفت و گفت:ما به جای دیگری میرویم یک جایی که هیچکس دستش به ما نرسد ،کارلایل گفت:اسمه حالا وقتش است باید بهشان بگوییم،ادوارد گفت:چه چیزی را؟کارلایل گفت:ما یک جایی به امنی همینجا پیدا کرده ایم و آنجا را آماده کرده ایم حالا وقتش است که به آنجا برویم.
اسمه به رنسمه کمک کرد که وسایل سالمش را جمع کند بعد همه به خانه ی جدید نقل مکان کردند خانه ی بزرگ و خوبی بود و به اندازه ی کافی اتاق داشت رنسمه خسته بود ولی از طرفی هم وحشت زده بود ،بلا هرطور شده اورا به اتاق جدیدش برد و چند دقیقه ای پیشش ماند تا مطمئن شود رنسمه خوابیده است ولی رنسمه خودش را به خواب زده بود وقتی بلا از اتاق خارج شد ،رنسمه از روی تختش بلند شد و درب را بازک کرد تا صدای حرف زدنشان را بشنود،کارلایل به ادوارد گفت:رنسمه حالش اصلا خوب نیست چهره اش خیلی وحشت زده به نظر می آید باید چند روزی اورا پیش خانواده ی بلک بگذاریم،راستی جیکوب حالش خوب شده است و فردا مرخص می شود بهتر است رنسمه با او بماند ما هم از اینجا میرویم کیلومتر ها کیلومتر دورتر (آنها نمیدانستند که جیکوب مدت ها است که حالش خوب شده)،ادوارد گفت:هرکاری که لازم باشد رنسمه در امان باشد انجام میدهم ...
خب این فصل هم تموم شد
بابت تاخیری که داشتم جدا معذرت میخوام
کامنت فراموش نشه
توروخدا کامنت بزارید خواهشششششش

twilight6Where stories live. Discover now