chapter 2 .زین مالیک

144 19 1
                                    

من بعد از ثانیه هایی که خیلی تند با هم رقابت گذاشته بودن که منو از خونه ای که خونم نبود دور کنن فهمیدم که باید برم پس در اتاقم رو آروم باز کردم و برای آخرین بار به تمام کلکسیون عطرها و روزنامه ها و شکلات هایی که جمع کرده بودم نگاه کردم ...میدونستم نایل خونه نیست چون همه ی روز منتظر بودم که بره و از  اتاق فرار کنم ..
با بی میلی در اتاقم رو بستم و به طوری از پله ها پایین اومدم که دیگه به قول نایل مثل مگس پخش نشم روی زمین.
رفتم توی آشپزخونه چون اونجا رو مکانی میدونستم که همیشه میشه جنی رو پیدا کرد.
ایندفه برعکس تمام روزها و تمام این 10 سال جنی توی آشپزخونه نبود .
خاستم برگردم و پیداش کنم اما همین که صورتم رو چرخوندم یه جسم سفت خورد توی سرم و من بدون مکس شروع به جیغ زدن کردم.
جنی بعد از چند ثانیه که از تو بهت در اومد دستشو گذاشت روی دهنم که هنوزم ازش صدای جیغ بیرون میومد و گفت:هیششش دختر الان یکی میبینه بند و بساتتو جمع کردی بدبخت میشیا.
بالاخره خفه شدم و صدامو آوردم پایین و گفتم:ببخشید..فک کردم نایل اومده
جنی سرشو به نشونه ی فهمیدن تکون داد و بعد با بغض گفت:ینی دختر کوچولوی من داره میره؟
همیشه از خداحافظی های احساسی بدم میومد اما الان خودمم بغض کرده بودم. یه زندگی جدید . آدما یی که هیچوقت به من نمیخوردن و کارای جدید.اینا تنها چیزایی بودن که از بابتشون نگران بودم اما بعد از یکم صحبت و بغل و گریه با جنی تقریبا حالم خوب بود.
دیگه وقتی نمونده بود.با سرعت اشکامو پاک کردم و جنی رو برای آخرین بار بغل کردم و از خونه رفتم بیرون.
توی یه تاکسی نشستم و به هوای سرد بیرون خیره شدم.درسته که هوای برفی رو دوست داشتم اما الان فکرم اونقد درگیر بود که به هوا فکر نمیکردم. ......این کار زندگیم و آینده ی منو تغیر میداد اما باید سعی میکردم خودمو با شرایط وفق بدم پس اعتراض وارد نبود...
وقتی تاکسی از حرکت ایستاد پیاده شدم و وقتی چشمم به جایی که توش بودم افتاد نفسم بند اومد.
اونجا بزرگترین جای این شهر بود و من تا امروز با 18 سال سن هیچوقت همچین جایی ندیده بودم.
یکم دیگه به زل زدن ادامه دادم و بعد آروم در یه خونه که شباهت زیادی به قصر داشت و درش باز بود و فشار دادم و خواستم وارد بشم که چشمم به یه چیز آهنی روی در خورد .
روی اون به طرز خیلی زیبایی که من فکر میکنم با طلا بود نوشته شده بود (زین جواد مالیک)

mysteriousWhere stories live. Discover now