chapter 3:ترس

103 18 4
                                    

وقتی وارد اون خونه ی بزرگ شدم واقعا انتظار نداشتم همچین چیزی باشه.
اونجا بزرگ بود با دوتا باغچه که اگه بهتر بخای بگی به باغ شباهت داشتن و درختایی که برف زمستونی ازشون میریخت پایین یه استخر بزرگ که پر بود از برف.اونجا قطعا زیباترین منظره ای بود که دیدم . وقتی از باغچه ها رد میشدی حیاط به دو قسمت تقسیم میشد و هر دو طرف به وسیله ی یه راه که به جاده شباهت داشت از هم جدا میشد و الان ....من واقعا نمیدونم کدوم طرف درسته ....اینجا قطعا آدم راهشو گم میکنه..
پس ..من بعد از 5 دقیقه زل زدن و فکر کردن بالاخره یه راه رو در پیش گرفتم و امیدوار بودم اون راه خونه ی کسی به اسم زین یا جواد باشه .
در خونه بسته بود ..طبیعتا. پس من شروع کردم به در زدن و به خاطر سرما سرعتم بیشتر شده بود تا اینکه بعد از چند ثانیه یکی با صدایی که قطعا حس کردم خونرو لرزوند داد زد:کیهههههه؟ ؟؟
خب..من الان میتونم بگم که از اومدنم پشیمون شدم اما هیچ کاری الان از دستم بر نمیاد برای همینم با صدایی از ته غار در اومده گفتم:من..من جید هستم .
و بعد دقیقا چیزی که انتظارشو داشتم اتفاق افتاد .یه نفر بازم با داد گفت:جید خر کیه؟
خب ..من باید بی ادبی رو به لیست چیزایی که باید در انتظارشون باشم اضافه کنم...قطعا

mysteriousWhere stories live. Discover now