هنوز توی شوک بودم باور نمیکردم که مدیر این شانس رو به من داد.
جیمز با لبخند نگام کرد و من سفت بغلش کردم اونقد توی شوک بودم که متوجه نشدم دستکشامو انداختم. جیمز دستاشو گذاشت دور کمرم و در گوشم گفت:" تبریک میگم خانم مربی"
رفتم عقب و با یه لبخند بزرگ نگاش کردم.دیورد هم بغل کردم اونم بهم تبریک گفت. خیلی خوشحال بودم.
باورم نمیشد."اما این شکلی قبول نیست"
دوباره صدای همون پسر موفرفریه دراز بلند شد. با تعجب سرمو سمتش برگردوندم اونم خیلی ریلکس به مدیر زل زده بود.میخاستم دلیل این حرف مسخرش رو ازش بپرسم که مدیر صداشو صاف کرد
" از نظر شما مشکلش چیه آقای استایلز"حالا با تعجب بیشتری به مدیر زل زدم. اون داشت با یه لحنی با اون پسره استایلز _ اونطور که شنیدم_ حرف میزد که انگار رییسشه یا یه مقام مهم دولتیه.
" منو دوستام تازه اومدیم این باشگاه شاید توانایی ما بهتر از یه دختر باشه"
وقتی کلمه "دختر" رو گفت انگار داشت درباره یه استریپر(رقاص بار) حرف میزد.اخم کردم و لبامو جم کردم.داشتم مدیر رو نگاه میکردم.اون خرس گنده هنوز مثل ی پاپی ترسو به استایلز زل زده بود.
هه.. واقعا خنده دار بود.خیلی عجیب بود."اومممم... خوب شاید درست بگین... من دربارش فکر میکنم،اما پرنس تاملینسون یه هفته به ما وقت داده و..."
"خوب من بهتون پیشنهاد میکنم که ی مسابقه بین داوطلبا بزارین"اون دوباره پرید وسط حرف مدیر، حاضرم با خودم شرط ببندم اگه من بودم تا الان اخراج شده بودم.
استایلز با یه پوزخند ادامه داد:" اون شکلی معلومه کی واقعا قویه"مدیر سرشو آروم به نشونه تایید تکون داد. باورم نمیشع، بزرگترین شانس زندگیمو توی پنج دقیقه بزرگترین شانس زندگیم رو بدست آوردم و از دست دادم. خیلی خنده داره و عجیبه.
"تو واقعا فکر کردی که میتونی این دختر رو ببری؟!"
جیمز داد زد و داشت با عصبانیت به استایلز نگاه میکرد.اون با پوزخند نگاه جیمز کرد خواست جوابشو بده اما قبل از اینکه دهنشو باز کنه نگاش کردم و دستم رو گذاشتم رو سینه جیمز و با پوزخند گفتم" اوه بیخیال جیمز تو نباید رو سر مدیر جدید داد بزنی"
به مدیر نگاه کردم،صورتش از عصبانیت قرمز شده بود اما برام مهم نبود.من همین الانشم از بزرگترین شانس زندگیم یک هفته عقب موندم.
"خانم جانسون درست صحبت کنین مثل اینکه کنترل کلماتتون دست خودتون نیست"
اون با عصبانیت در حالی که دندوناش رو هم بود گفت.' نه توی خونه جا مونده'
توی دلم گفتم و با نگاه نفرت بارم بهش زل زده بودم. اون چشماشو ب یه جای دیگه متمرکز کرد. و صداشو برای بار هزارم صاف کرد و گفت :" فکر خوبی بود آقای استایلز دربارش فکر میکنم و نتیجش رو به معاونتون آقای مالیک میگم"
![](https://img.wattpad.com/cover/48292994-288-k583565.jpg)
YOU ARE READING
COACH
Teen Fictionباورم نمیشد چه شکلی اون اتفاق افتاد... تنها چیزی که میدونم اون شبی کسی بود ک بدترین کابوس ها رو یادم مینداخت... اما من از اون متنفر نشدم...