چشامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم.ذهنم داشت با خودش میجنگید.حس کردم دارم تعادلم رو از دست میدم، دستمو گذاشتم رو طناب کنار رینگ و لبامو گاز گرفتم.اون یکی دستم رو مشت کردم.
'من نباید ضعیف باشم'،'من نباید ضعیف باشم' این جمله رو داشتم با خودم توی ذهنم تکرار میکردم. چشامو دوباره باز کردم اما اصلا از دیدن منظره روبروم خوشحال نشدم.آقای مالیک داشت نگام میکرد.
به استایلز نگاه کردم تقریبا نیم خیز برداشته بود. دستمو سمتش دراز کردم تا کمکش کنم، اما دستمو رد کرد و خون دهنشو تف کرد یه گوشه و بلند شد و با تمام عصبانیت بهم نگاه کرد.
انگشتشو به نشونه تهدید آورد بالا و سمت صورتم گرفت."این رو یادم میمونه"
"اگه هم نخای کبودی صورتت یادت میاره"
صدای دیوید بود.من نمیدونستم جواب بدم، همین الانشم آقای مالیک کارمو دیده؟ حتما فک میکنه من از قصد این کار رو کردم.
استایلز با تنفر به دیوید نگاه کرد و دستشو مشت کرد و برگشت سمت من، به صورتش نگاه کردم سمت چپ صورتش کاملا قرمز بود و استخون گونه چپش داشت رو به رنگ بنفش میرفت و روی لب پایینش یکم خون بود.
من نباید این کارو باهاش میکردم، من نمیخاستم.
یه قدم اومد جلو و من یه قدم رفتم عقب،اونقد توی شوک و تعجب بودم که نمیدونستم چکار کنم ولی فک کردم توی اون لحظه بهترین کار عقب وای سادن بود نمیخاستم جلو آقای مالیک دوباره دعوا راه بندازم.
دوباره اومد جلو و من رفتم عقب.
ی پوزخند زد میخاستم مسخرم کنه اما زود پشیمون شد چون لبش درد گرفت.یه قسمت از من بخاطر اینکه انتقام مانع شدن بهترین موقعیت زندگیم رو ازم گرفته بود خوشحال بود، اما یه قسمت دیگه بخاطر اینکه این کار رو با صورتش کردم عذاب وجدان داشت.
من اون مشت رو برای یکی دیگه که جلوی چشام سبز شده بود زدم.خیلی درد داره مطمئنم! کم تجربش نکردم!!
من با کسی دشمنی ندارم.خیلی خوب با پسرا کنار میام واسه همینه که تونستم توی این باشگاه دووم بیارم."از چی میترسی؟!"
"من از تو نمیترسم"
"پس انقد عقب نرو! وایسا و به مسابقه لعنتیت ادامه بده"
"ببین من نمیخاستم..."اما قبل از اینکه جملمو تموم کنم اون دستشو آورد بالا که بهم مشت بزنه اما من خیلی سریعتر واکنش دادم و جا خالی دادم.
هلش دادم عقب اون چند قدم عقب رفت من میخاستم برم سمتش اونم میخاست همینکارو کنه اما با شنیدن صدای آقای مالیک هردوتامون سرجامون خشکمون زد.
"بسه دیگه با هردوتاتونم شبی موش و گربه به جون هم افتادین"
من سریع رفتم عقب و به آقای مالیک نگاه کردم."بیاین پایین!"
هیچی نگفتم و سریع از زیر طناب رینگ خودمو رد کردمو رفتم پایین!
توی دلم داشتم دعا میکردم که اخراج نشم!
YOU ARE READING
COACH
Teen Fictionباورم نمیشد چه شکلی اون اتفاق افتاد... تنها چیزی که میدونم اون شبی کسی بود ک بدترین کابوس ها رو یادم مینداخت... اما من از اون متنفر نشدم...