یادداشتی که روی یخچال چسبیده بود اونقدر بزرگ و روشن نبود که هری ببینتش
اون یه برگه ی یادداشت سفید بود و آنه با دست خط ریزش روش نوشته بود که اون شب زود میاد خونه
و چون که هری اینو نمیدونست ، آنه اومد توی خونه و هری رو دید که داره لویی رو عمیقا میبوسه دستای لویی توی موهای فرفری هری بودن . پسر جوون تر دست هاش رو گذاشت روی باسن لویی و اونو بلند کرد و لویی هم پاهاشو دور کمرش حلقه کرد
هری صدای اومدن مامانش رو نشنید. نفس آنه گرفت و هری تقریبا لویی رو انداخت .اون بدون نفس عقب رفت و لویی فورا پرید روی زمین و هردوتاشون سرخ شدن ، لباشون ورم کرده بود و پاهای هری میلرزیدن
"سلام مامان"هری زیر لب گفت دقیقا وقتی که آنه پرسید "این کیه؟"
و بعدش اونا به لویی که داشت لبخند میزد ، نگاه کردن . اون دستشو جلو برد و با اعتماد به نفس رفت سمت آنه ، موهاش رو از روی چشماش کنار زد و قوزک های پاهاشو ضربدری کرد "من لویی ام"
"سلام لویی" آنه با لحن مشکوکی گفت و به لویی دست داد و ابروهاشو برای هری بالا برد"من آنه ام"
هری به آنه نگاه کرد ، موهای تیره اش به طرز بهم ریخته ای بالای سرش بسته شده بودن و گوشوارهای کوچیک حلقه ای انداخته بود و به اندازه ی همیشه خسته به نظر نمیومد. اون تقریبا خوشحال به نظر میومد
"چه اتفاق خوبی افتاده؟"
هری پرسید و از کنار لویی رد شد تا مامانشو بغل کنه. اون بوی عطر میداد و هری فهمید که آنه امروز کار نکرده . اون رفته بود بیرون
"من رفتم سر قرار"
آنه لبخند زد و موهاش رو زد پشت گوشش "ولی سوال اصلی اینه که چرا من اومدم توی خونه و تورو دیدم که داشتی یه پسر دیگه رو میبوسیدی؟"
هری به زمین نگاه کرد و سرخ شد وقتی که لویی دستشو گذاشت دور شونه اش
"من هر پسری نیستم. من لویی تاملینسونم"
هری خندید وقتی که قیافه ی مامانش رو دید
"و چرا تو اینقدر خاصی؟"
"چون که هستم"
هری بیشتر خندید چون لویی خیلی بامزه و با اعتماد به نفس به نظر میومد
"تو فکر میکنی کی هستی؟"
آنه پرسید ولی داشت نخودی میخندید وقتی که به لویی نگاه میکرد و لویی هم سرشو گذاشت روی شونه ی هری