کلید و از جیبش دراورد و اونو تو قفل در انداخت.قفل در باصدای تقی باز شد .آنی به در فشار کمی وارد کرد تا باز بشه .
-اینم خونه ی جدیدت .بفرمایید
رفتم تو و آنی پشت سرم اومد .یه نگاه به اطراف انداختم .ساده و شیک .یه دست مبل قهوه ای توی حال بود و یه میز وسطشون بود که تقریبا ست مبل ها بود .کاغذ دیواری های کرم قهوه ای ارامش خاصی به خونه می داد.پنجره ی بزرگی تو سالن بود که دو طرف اون آباژور های کرم وجود داشت.آشپزخونه بزرگی داشت که رنگ کابینتاش ست حال بود .سه تادر توی راهروش بود که معلوم بود در اتاق خواب هستن.دو تا در روبه روی اتاق خوابا بود که حموم و دستشویی بودن .داشتم تو خونه گشتی میزدم که آنی گفت :نظرت ؟
-برای من بد نیست .
-چی ؟برای تو بدنیست!!این عالیه !!برای دختر 19 ،20 ساله ای مثل تو این از عالیم عالی تره.کدوم دختر مجردی هم سن و سال تو یه خونه 450متری داره؟؟
-از نظر من این با بقیه ی خونه ها فرقی نداره .خونه چه 600 متری باشه چه450 چه 30 متری چه فرقی به حال من میکنه؟
-تو پاک عقل از سرت پریده!خودتو حتما به دکتر فورن نشون بده .
-آره خوبه گفتی یه سر پیش اونم میرم تا بهش یه سری بزنم .اخه خیلی بی شعوریه بعد از سه سال برگشتم نرم پیشش.
-نه هیچم زشت نیست.
با تعجب گفتم :واقعا ؟
قیافشو خیلی سرد کرد گفت:اوهوم .چون تو بی شعوری دیگه!
با این حرفش هردوتامون یک دفعه منفجر شدیم و بعدش من به آنی چش غره رفتم .نمیخوام انکار کنم که آنی بهترین خواهر بزرگ تر دنیا ست ولي رفتارش عين يه دختر بچه ي شيش سالش كه همين اونو خاص مي كنه.
وقتی داشتم با خودم درمورد آنی حرف میزدم ،خود به خود لبخندی روی لبام اومد که آنی بعد از دیدن قیافم با تعجب گفت :چیه؟
-هیچی
-به هیچی داشتی میخندیدی؟!
-آنی!!!!
-خیل خب .من دیگه میرم شرکت .باید متن آهنگارو با بقیه چک کنم به بابا تحویل بدم .
با شیطنت گفتم:بله دیگه اینقدر دور و بر بابا و مامان چرخیدی که به کلی منو یادشون رفته !
با ارنج زد به بازوم و گفت :هی کی گفته .درضمن بابا هیچ وقت دردونه شو فراموش نمیکنه .بعدم کی بود که قبل از پروازش به بابا زنگ زد که نیاد دنبالش و خودش حول و حوش 4،5 یکدفعه میاد شرکت ؟من بودم یاتو ؟خودتم خوب میدونی بابا چه قدر سرش شلوغه !مامانم که برای دیدن خاله آنجلا یه هفته رفته اسپانیا و چند روز دیگه میاد.
-باشه،باشه غلط کردم.
-کار خوبی کردی.
و بعد نفس عمیقی کشید معلوم بود چند دقیقه است یک سره داره حرف میزنه و نفس نکشیده.
-برو دیگه دیرت میشه به خاطر همه چی ممنونم آنی.
-خواهش من رفتم تو هم برو یه چیزی بخور و خونه رو بگرد و سه چهار ساعت دیگه بیا شرکت .بای
-اوكي بای
آنی رفتو درو پشت سر خودش بست .ساعت 12:05 دقیقه بود .خیلی وقت بود چیزی نخورده بودم .رفتم تو آشپزخونه و دره یخچالو باز کردم .خوشبختانه توش پر بود .
معلوم بود بابا از قبل برام پرش کرده بود . از توی یخچال یه نوشابه ی انرژی زا برداشتم و درشو باز کردم .به دیزاین آشپزخونه نگاه کردم.یه میز نهار خوری 4 نفره وسط بود که از چوب گردو بود .کنار یخچال کابینت بار بود که البته خالی بود و خب چراشم معلوم بود.چون هیچ پدری واسه دخترش بارو پر نمیکنه .
ازآشپزخونه بیرون اومدم و رفتم توی آپارتمان گشتی زدم و سوراخ صنبه هاشو پیدا کردم و فهمیدم یه بالکونم داره .یه بسته چیپس ساده از کابینت برداشتم و رفتم توی حال و روی مبل دونفره نشستم .کنترل رو برداشتم و دکمه ی powerرو زدم.بسته ی چیپسو باز کردم یدونه از توش برداشتم .و گذاشتم تو دهنم .تلویزیون داشت تبلیغ پخش میکرد ،خواستم کانال بزنم که همون ثانیه تبلیغ تموم شد و یک موزیک ویدیو از تلویزیون پخش شد . زیرشو خوندم و دیدم این موزیک ویدیو مال گروه وان دایرکشن هستش و تا اسم اون گروه رو خوندم یادم افتاد که آنی گفت بابا با گروه وان دایرکشن قرار داد داره !منم بدم نمی یومد ببینم قراره با کیا کار کنم . دقیقا موقع ای که سولوها میخواست شروع بشه گوشیم زنگ خورد با خودم گفتم چه قدر من خوش شانسم و سرمو با کلافگی این ور اون ور می چرخوندم .
دیدم صداش از این طرفا نمیاد و صداش از سمت راست می یومد.سرمو چرخوندم که دیدم گوشیم رو ميز اشپز خونس.
از روی مبل بلند شدم و به طرف آشپزخونه رفتم و گوشیمو از روی ميز برداشتم .یه شماره ی ناشناس بود معلوم بود شماره موبایل هستش.
دستمو روی قسمت سبز کشیدم تا تماس رو برقرار کنم و گوشیمو به سمت گوشم آوردم و گفتم :بله؟
وقتي صداشو شنيدم فهميدم كه چقدر دلم تنگ شده
-منم دلم برات تنگ شده
هه هنوزم مي دونه چي تو ذهنم مى گذره.به نظرتون کی پشت تلفنه ؟؟؟
دومین نفری که جواب درستو بگه میزارم
بعدم منو عسل از تون یه سوال داریم .چرا رای و نظرا نسبت به بازدید کننده ها این قدر کمه ؟؟
یعنی این قدر سخته روی یه ستاره بزنید ؟؟اگه هم خوشتون نیومده تو نظرات بگین بهمون کمک میکنه .
البته از کسایی که هم رای دادن ممنونم
این ایدی پیج اینستای منه:yasi8158
اینم ایدی پیج اینستای عسل هستش: ASAL__KM
و اینم ایدی واتپد عسل فالو شه لطفا:Asal-km
تو فالور های منم هست
YOU ARE READING
Game of life(zayn malik)
Fanfictionفقط چند ثانیه بود.فکر کردم تو اون چند ثانیه خوشبخت ترین دختر دنیام،اما اون چند ثانیه ی لعنتی همه ی زندگی وجودمو به آتیش کشید و سوزوند. توی اون چند ثانیه لانا پارکر، جنا پارکر شد.