ياسمن POV:
-باشه باشه ، آره اونم خريدم ؛ آره رسيدم الان دارم ميام بالا !
كليد رو ميندازم تو قفل و در رو باز ميكنم .
مهراد pov:
چراغ رو روشن ميكنم
ياسمن جيغ ميزنه و از ترس چند قدم به عقب بر ميداره!
بعد همه شروع ميكنن به خوندن شعر تولد تولد تولدت مبارك!
ياسمن pov:
-واااااي
ميپرم بقل مهراد
در گوشش ميگم : مرسي ديونه ي من!
كي فكرشو ميكرد؟!
البته امروز يكم عجيب شده بود،اينو بخر اونو بخر و كلي كار نگو ميخواست دير برم خونه .
بعد بهش ميگم : لباسم خيلي مناسبه تولد نيست
برم خونمون بيام؟!
- نه عزيزم بيا بريم تو اتاق
يكي از اون ور آهنگ ميزاره!
همه مثل مور و ملخ ميريزن وسط براي رقص!
با هم ميريم سمت اتاق
روي تخت يه لباس كوتاه ارغواني رنگ بود!
مهراد pov:
خدا كنه خوشش اومده باشه
به نظرم خيلي دخترونه و نازه!
بهش نگاه ميكنم!
ميبينم داره با لبخند بهم نگاهم ميكنه بهش لبخند ميزنم
مثل اين كه خوشش اومده!
مهراد: من ميرم بيرون تو لباستو عوض كن بيا
راستي يه كفش هم از قديم اينجا جا گذاشته بودي
گذاشتمش كنار تخت .
ياسمن pov:
لباس رو پوشيدم و از كنار تخت هم كفش سفيد پاشنه بلند كه قبلا جا گذاشته بودم رو ديدم و پوشيدم
چقدر خوش سليقه اس...
جلوي آينه واي مي ايستم و خودمو نگاه ميكنم
رژ لبمو از تو كيفم بر ميدارم و به لبام ميزنم يه لبخند به آينه ميزنم و آينه هم به من !
در رو باز ميكنم و ميام بيرون
مهراد به ديوار جلوي اتاق رو به در تكيه داده و منتظرم مونده .
بهش يه لبخند ميزنم و يه چرخ ميزنم !
اونم لبخند ميزنه و دستم رو ميگيره و با خودش ميبره وسط كه برقصيم منم دستش رو محكم ميگيرم نميخواهم دستش رو ول كنم...
مهراد pov:
خشايار: مهراد كيك رو بيارم؟!
مهراد: اره بياريم!
با هاش ميرم سمت آشپز خونه و كيك رو آمده ميكنم و شمع هاش رو روشن ميكنم.
به محمد رضا ميگم آهنگ رو قطع كنه و تا آهنگ رو قطع كرد با خوندن آهنگ تولد تولد معروف كيك رو ميارم تو سالن !
همه باهام هم صدا ميشن و دست ميزنن!
ياسمن هم با خوش حالي با بقيه دست كيزنه و كيك رو ميارم سمتش و بهش ميگم آرزو كن و شمع رو فوت كن!
بهم نگاه ميكنه و ميگه باشه
از ده تا بك ميشمريم و ياسمن شمع ها رو فوت ميكنه.
بهش چشمك ميزنم و ميگم: چي آرزو كردي؟!
اونم ميگه: نميشه بگم كه! ميخواهم بر آورده بشه!
ياسمن pov:
خيلي دوست دارم آرزوم بر آورده بشه....
تا آخر عمرم با مهراد باشم...
YOU ARE READING
مهموني
Fanfictionاين داستان ماجراي دختر و پسري است كه باهم از طريق مهموني به شكل عجيبي آشنا مي شن اون ها درگير عشق شان براي همديگه و عواقب اون مي شن