٩

132 2 0
                                    

ياسمن pov:
همه رفتن
كفشام رو در آوردم
مهراد pov:
-ياسمن شب بمون ...
بهم نگاه ميكنه ! كمي مكث ميكنه
- مامان بابام چي؟! آمممم باشه ميمونم
خوش حالم كه پيشم مينونه بهش لبخند ميزنم و اونم جواب لبخندم رو ميده و بغلم ميكنه
دستاش رو دورم حلقه ميكنه
منم دستام رو دورش حلقه ميكنم و بغلش ميكنم
و بعد هم ميارمش بالا تو هوا و ميچرخونمش
جيغ ميزنه مهرااااد بازم شروع كردي ديونه؟!
ميخندم !
دوست دارم وقتي جيغ ميزنه و وقتي كه ديونه صدام ميكنه....
همون طوري كه بغلش كردم ميندازمش رو شونم و ميبرمش سمت اتاق
- ديونه كجا ميري ؟! بزارم پايين!
ميرم تو اتاق پرتش ميكنم رو تخت!
ميخندم!
ميخنده!
لبخند ميزنم و اون همچنان ميخنده و بهم ميگه ديونه
چهار دستو پا ميرم روي ياسمن !
نگاهم ميكنه!
عاشقه نگاهاشم؛مظلومانه...
كمي خم ميشم و صورتم رو به صورتش نزديكتر ميكنم!
ياسمن pov:
لبام لباي گرمشو رو حس ميكنه
دعواها ديونه بازي ها وهمه و همه ي كاراش  باعث ميشه كه عاشقش باشم
چشمام رو ميبندم و با تمام وجود ميبوسمش
دستام رو ميزارم رو صورتش و اونو به خودم نزديك تر ميكنم
وزنش رو رو خودم احساس ميكنم
مهراد pov:
تمام سعيم رو ميكنم وزنم رو روش ندازنم نميخواهم حتي يكم اذيت بشه
بلند ميشم از روش !
نگاهم ميكنه!
بهش ميگم: برم لباسامو عوض كنم
تو هم برو لباساتو عوض كن
- اخه لباس ندارم!
- يكي از تيشرت هاي  منو بپوش
ياسمن pov:
دستشو ميكنه تو كمدشو دوتا تيشرت در مياره با يه شلوار طوسي رنگ ؛  يكي از تيشرتا رو ميزاره رو تخت و ميره بيرون .
پيراهن ارغواني كه برام خريده بود رو در آوردم و گذاشتم رو صندلي جلوي ميزش
تيشرتش رو پوشيدم ،يه تيشرت مشكي رنگ ساده ،
گشاد بود اما خب بهتر بيشر بدنم رو ميپوشونه ميپرم رو تخت ميشينم وسط تخت
مهراد مياد تو اتاق!
-پوشيدي؟!
-آره مرسي!
مهراد pov:
لباس رو كشيده پايين تا يه موقع جايش ديده نشه !
خندم ميگيره و سرم رو ميندازم پايين!
ميشينم رو تخت و بعد از عقب دراز ميكشم رو تخت !
بهم ميخنده؛ همچنان نشسته ، خيره خيره نگاهم ميكنه .
بهش ميگم: ميخواي بخوابي؟
ياسمن pov:
تا وقتي تو هستي؟!
بخوابم؟!
ميخواهم يك عمر نگاهت كنم يك عمر هم كمه...
بهش نگاه ميكنم و ميگم: آره بايد بخوابيم
نگاهش ميكنم يه تاييد ميخواهم!
چشماش رو روي هم ميزاره و باز ميكنه
حالا نميدونم تاييد بود يا پلك زدن اما من كه اونو به عنوان به تاييد گرفتم و بعد هم سرم رو گذاشتم رو سينش و رو سينه اش خوابيدم
چشمام رو بستم تا به صداي قلبش گوش كنم !
مهراد pov:
يعني به اين زودي خوابيد؟!
نه فكر نكنم !
خسته اس ....
- ياسمن!
سرش رو مياره بالا و بهم نگاه ميكنه
باز هم اونو نگاهاي آرامش بخشش!
- هوم؟
- ياسمن...
بهم نگاه ميكنه منتظره بقيه ي حرفم رو بزنم ميخواد يه چيزي بگه اما مهلت نميدم.
كمرشو ميگيرمو ميندازمش رو خودم .
- ديونه بازي؟!
ميخندم
خودش بهم نرديك ميشه و ميبوستم
تا حالا نشده بود خودش منو اول ببوسه ،هميشه من  اول ميبوسيدمش!
تعجب ميكنم اما فعلا جاي تعجب نيست ،ميبوسمش از اين اتفاقا مگه چند بار ميتونه پيش بياد؟!
بعد هم دوباره ميخوابه رو سينم و چشماشو ميبنده
و آروم ميگه: شب بخير
- شب تو هم بخير
لبخند ميزنم و به سقف نگاه ميكنم ؛ خوابش مي بره. موهاش رو نوازش ميكنم و بعد هم منم ميخوابم...
خدا كنه اون هم همونقدر كه من دوستش دارم دوستم داشته باشه....

مهمونيWhere stories live. Discover now