23 جولای
ساعت ۷:۱۱ عصر
دوربین شماره ۱۳ : pet shop
پیرمردا میتونن خیلی خیلی مزخرف تر از چیزی باشن که نشون میدن همینطور پیرزنا ... اونا میتونن کاری که میخوانو با رعایت تمام جزییات انجام بدنو بعد از این غر بزنن که چرا بهشون توجه نمیکننو کاری که میخوانو انجام نمیدن ، اونا میتونن بین بچه هاشون تبعیض بزارن ولی بعد دم از خیرخواهی و صدتا کوفت دیگه بزنن اونا میتونن به پسر بچه ای که تنها قصدش نوازش سگشونه بگن بره و گم شه ولی بعد تو صورت مادر و پدر پسرک لبخند بزنن و حتی دستیم به موهای تازه کوتاه شده پسر بکشن .
اونا میتونن به راحتی عصبی شنو بخوان که از جلو چشمشون ناپدید شیم و بعد هم توقع داشته باشن که بخاطر کار نکردمون ازشون عذرخواهی کنیم .
پسر اروم سمته سگ حرکت میکنه ...
اون فقط میخواست سگو نوازش کنه ، این کار که دیگه نیازی به خبر کردن پلیس برای پیدا کردن پسرک گم شده نداشت .
YOU ARE READING
CCTV CAMERA
Fanfictionهمیشه یکی اون فیلمارو میبینه . درست همون طوری که همیشه یکی ماهارو میینه ... . ولی بودن همیشگی نیست . من اهمیتی نمیدم . .. ... and we are who we are when no one's watching