The Girl In Converse Shoes -2

1.1K 212 50
                                    

مايلز هميشه وقت راه رفتن سرش رو پايين مى ندازه اما اون روز صبح اين فرق داشت ؛ اين براش شبيه يه ماموريت بود. يه ماموريت براى پيدا كردن اون كانورس ها و صد البته بوسيله ى اونها پيدا كردن  دختر مرموزى كه اون رو بوسيد و بهش گفت "توى مدرسه مى بينمت".

همه جا و همه جا و همه جا ، چشم مايلز به كفش آدمها دوخته شده بود ؛ توى راهرو ، جلوى كافه تريا ، توى كلاس ها... اون مى گشت ، نگاهش مثل تير از هر كفش معطوف كفش ديگه اى مى شد ... انقدر نگاه كرد و نگاه كرد كه حس كرد سرش به دوران افتاده ، سرش داشت از درد مى تركيد و مثل اين بود كه تك تك اون كفش هايى كه نگاهشون مى كرد دارن پرت مى شن توى سرش.

اين اتفاق طى دو روز آينده ادامه پيدا كرد اما چيزى نسيب مايلز نشد جز دو روز سردرد و گيجى. توى اون دو روز مايلز مطمئن شد كه تموم دختر هاى بلوند مدرسه و كفش هاشون رو چك كرده ، اما هيچى پيدا نكرد.

پنجشنبه شد و مايلز ... اون تمام اميدش رو از دست داد و سعى كرد موضوع رو مثل يه 'شوخى' يا 'جوك مسخره' ببينه تا فراموشش كنه.

تمام مدت درگير بود پس تمام سعيش رو كرد تا اون حادثه - در واقع اون بوسه - رو توى پوشه ى "شوخى" هاى ذهنش ذخيره كنه. اون بوسه جدا شيرين بود ، مايلز ازش لذت برده بود اين باعث مى شد با وجود تمام تلاشش نتونه فقط به عنوان يه شوخى بهش نگاه كنه.
گندش بزنن!

جمعه اومد و مايل خوشحال بود از اينكه تونسته دست از زل زدن به كفش ها بكشه ؛ اين خوب بود كه كل روزش رو با خيره شدن به كفش ها نگذروند.

آهى كشيد و روى ميزش نشست ؛ اين خيره نشدن به كفش ها مى تونه كم شدن يه بار از روى دوشش باشه اما خب ، با اين وجود هنوز هم يه حس بدى توى قلبش داره.

"سلام مايلز!"
يه دختر از پشت سر مايلز رو صدا زد.
اون جولى بود ، يه ذختر خوشگل و دوست داشتنى با موهاى قرمز و چشمهاى درشت سبز. مايلز جدا از جودى خوشش مياد.

"هى جولى! چه خبر؟"

"مى تونى اينها رو از طرف من به كلير بدى؟! اون از دست من عصبيه كه چرا... اين چيزهاى احمقانه رو واسه به مدت طولانى ازش گرفتم و هنوز هم پس ندادم!"
جولى پرسيد و مايلز سرش رو به علامت تاييد حركت داد:
"حتما!"

جولى پاكت رو گذاشت بين دستهاى مايلز و اون به محتوياتش خيره شد. توى پاكت با لباس هاى صورتى پف دار پر شده بود و يه چيزى كه به نظر مى اومد يه...
كلاه گيسه بلونده؟!

اون...
كلاه گيس بلوند؟!
اون دختر مى تونست جولى باشه؟!

مايلز فورا سرش رو پايين آورد و به كفشهاى دختر زل زد ؛ و چيزى كه ديد اين بود :" كتونى هاى كانورس صورتى و پر زرق و برق"

سرش رو فورا بالا گرفت و به جولى نگاه كرد ، كسى كه حالا يه لبخند فوق العاده ى نامحسوس روى لبهاش داشت.

"اون... اون تو بودى!"
مايلز با بهت و قلبى كه حالا با شدت توى سينه ش مى كوبيد گفت.

"به اندازى كافى منتظرت گذاشتم."
جولى زمزمه كرد و چند لحظه ى بعد...
اين لبهاى مايلز بود كه روى لبهاى جولى قرار مى گرفت.

•The End

The girl in converse shoesWhere stories live. Discover now