لرد مارکوس 😍☝
°•○●♡●○•°°•○●♡●○•°بی میل بودن .
مشتاق یا آماده نبودن برای انجام دادن کاری .
نوعی نخواستن ، بیزاری ، مخالفت و مقاومت .
احساسی که انسان های قرن 25ام به خوبی باهاش آشنا بودن .
زندگی کردن در دنیایی که انسان ها به اندازه ی سگ ها و حیواناتی که یه زمانی حیوان خونگی اونها بودن حق و حقوق داشتن ، در دنیایی که انسان ها در اون وسیله بودن به جای یه موجود زنده .
در جهانی که خون آشام ها تمام اعتبار و قدرت رو داشتن ؛ در جهانی که ، هر روز ، انسان ها مجبور به انجام کارهایی میشن که نمیخوان .
در جهانی که حتی تعداد معدودی از انسان ها که کنترل ناچیزی روی زندگیشون داشتن و به عنوان برده برای ارباب های برترشون کار نمیکردن هم مجبور بودن که کارهایی که بهشون بی میل بودن رو انجام بدن .
چیزهایی رو بدن که نسبت به دادنش بی میل بودن .
~
دو هفته .
دو هفته از شب مهمانی رقص تولد پادشاه گذشته ، و همه چیز نرمال بود ، از اون شب هیچ چیز جدی ای اتفاق نیفتاده .
مهمونی بدون هیچ مشکلی برای بلک برن ها گذشت .
دقیقا بعد از اینکه اون خون آشام غریبه اولین رو ترک کرد ، اولین اتان رو پیدا کرد .بخش کوچکی از اون میخواست که به اتان اتفاقی که افتاد رو بگه ، ولی نمیخواست اتان رو نگران کنه .
نورا شب رو با رقصیدن با خون آشام های مختلفی که همه شون توی سلسله مراتب حکومتی قدرت بالایی داشتن ، همه شون به نورا اونقدری که میخواست توجه نشون دادن ، ولی هیچ کدوم از اونها علاقه ای بیشتر از اینکه بخوان از بدن ظریف انسانیش لذت ببرن نشون ندادن ... البته ، نورا پیشنهاد های خون آشام ها رو رد نکرد . اون قوانین رو میدونست ، یک انسان هیچ وقت نمیتونه یک خون آشام رو از چیزی که براش هوس داره محروم کنه .
اولین و اتان هنوز با هم بودن و قوی ادامه میدادن ، و اخطار های همیشگی نورا که اون و نورا به هیچ جا نمیرسن رو نادیده میگرفتن . اون هرچقدر بیشتر خودش رو به انسان های دیگه وابسته میکرد ، درد بیشتری رو برای خودش ایجاد میکرد وقتی که مجبور میشد ازشون جدا بشه .
البته ، اولین نصیحت خواهرش رو نادیده میگرفت - که نباید این کارو میکرد - و به عمیق تر و عمیق تر عاشق اتان شدن ادامه میداد .
*دینگ* صدای زنگ در اکوی خودش رو به اطراف ملک بلک برن فرستاد .
شبی که خون آشام ها به امارت بلک برن ها رسیدن باران میبارید . با اون حال که جاناتان بلک برن یک بیزینس من شناخته شده و یکی از معدود انسان های محترم باقی مونده توی جهان بود ، به ندرت اتفاق می افتاد که خون آشام ها به ملاقات خانواده اش توی خونه ش بیان ، مخصوصا اونایی که از دادگاه سلطنتی بودن ...
BINABASA MO ANG
Dark And Dangerous Love (18+) [Persian Translation]
Fanfiction"همه چیز در جهان درباره ی سکسه ، به غیر از سکس. سکس درباره ی قدرته" -اسکار وایلد خلاصه داستان : زمین : سال 2438 دنیا الان متفاوته : به وسیله ی هیولاهای بی رحم و ظالم حکمرانی میشه. تمام چیزی که اولین بلک برن میخواست آزادی بود. ولی چطور میتونی از پیرت...