chapter 2

449 52 13
                                    

نویسنده قبل از شروع قسمت دوم به این اشاره میکنه که رابطه ی زین و اولین الهام گرفته شده ازرابطه ی انسان ها با زمینه به طوری که زین نماینده ی انسان ها و اولین نماینده ی زمینه . ( :/ )

--------

~2436~

داستان ما با یک دعوت سلطنتی شروع شد .

خیلی از انسان ها روح خودشون رو میفروختن تا توی یک رویداد سوپرنچرال (ماوراء طبیعی) شرکت کنن. اونها همه چیزشون رو میدادن - هر چیز کوچکی که در اختیار داشتن - برای یک شانس از فریب دادن یک خون آشام ، از جلب توجه یک سلطنتی که نه تنها توانایی این رو داشته باشه که خودشون بلکه کل خانوادشون رو از زندگی بدبختیشون آزاد کنه.

دعوت هایی مثل این چیزی نبود که جاناتان و لینت بلک برن بهشون عادت داشته باشن ، ولی از وقتی آلیس با مارکوس ازدواج کرد ، مقام اجتماعی اونها به عنوان تنها باقی مانده ی زنده از آشنایان همسر یک لرد قدرتمند با توانایی از بین بردن شهر ها اگه توی مودش باشه .

همونطور که هر بار که یک دعوت نامه ای دریافت میکردن لینت میلرزید ، جاناتان با تمام سلول های بدنش از این رویداد های همگانی میترسید.

نه ، اون برای خودش ازشون نمیترسید ، به خاطر دخترهاش میترسید . اون میترسید که همون سرنوشت وحشت ناکی که آلیس باهاش رو به رو شد ، برای دختر های خودش تکرار بشه . اون میترسید که هیولاهای شب که کابوس هاش رو شکارمیکردن ، یکی از دخترهاش رو بخوان و اون رو عذاب بدن .... خوب ترس اون عاقلانه بود .

"نمیتونم باور کنم که تو داری نورا و اِو رو مجبور میکنی که توی این چیز شرکت کنن ، میدونی امشب چندتا خونخوار عالی رتبه اونجا هستن ؟" جاناتان با رنجش از کنار پنجره ی اتاق پنت هوس خرخر کرد همینطور که همسرش با دقت به فر کردن موهای تیره ی نورا ادامه میداد .

"اوه ، ما چه انتخابی داریم ؟ تولد شاهه . ما دقیقا نمیتونیم بهش نه بگیم . پس اینو ننداز تقصیر من ، ما باید افتخار کنیم که توی لیست مهمان ها هستیم ! این یعنی اون میدونه ما وجود داریم (:|) ، ما الان کسی هستیم جاناتان ! " لینت به حرف آخرش لبخند عمیقی زد.

جاناتان آه کشید و نگاه خیره ش رو دوخت به دیوار شیشه ای دو هتل های بدنام شانری لا در شهر یوتوپیا ، پایتخت قوم خون آشام ها ، که به شهر سلطنتی هم معروف بود . همونی که جشن تولد شاه در اونی که در قلب شهربود گرفته میشد.

خیابون بی قرار مانهاتان زیر پاش ، امروز بیش از اندازه شلوغ بود ؛ همه ی جهان در حال جشن گرفتن برای تولد شاه شون بودن ، زین مالیک .

هر گوشه ی خیابون با بالن ها و بنر ها تزیین شده بود ، صدای موزیک شاد ضعیفی ازطبقه ی 56ام امارت بلک برن ها شنیده میشد.

Dark And Dangerous Love (18+) [Persian Translation]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang