لیام: هی زین... بیا رو زمین
و خندید...
با صدای لبخند لیام یه لبخند کوچیک زدم
لیام: هی... داشتی ب چی فک میکردی ؟ هووم؟
_ ب اینکه امشب چطور ب فاکت بدم ؟
لیام تعجب کرد... سرخ شد
خنده ی بلندی کردم و با خنده گفتم: هی هی... نگاش کن چطور سرخ شده... خجالت بکش... اوه...شوخی کردم
لیام انگار ک تا اون موقع نفس نمی کشید نفسشو خیلی محکم داد بیرون.
نگاهی به من کرد و گفت: ک اینطور...
_ اوه پسر... این نباید معنی خوبی داشته باشه
دو پا داشتم دوپای دیگه هم قرض گرفتم و دویدم و فرار کردم و لیام هم دنبالم میکرد...
از این اتاق به اون اتاق ...
از تو ی نشیمن تا توی حیاط...
توی حیاط ک رسیدیم خودم رو تسلیم کردم و دراز کشیدم روی چمن های حیاط پشتی...
چ هوای خوبی بود(هوا ک عالیه :| ...)... با لیام...خوشحال بودم...اره... یه حس واقعی
لیام: عشقم ؟ من باید برم سر کار... اگه خواستی میتونی بری پیش لویی
یه چشمک زد و لباشو خیلی اروم گذاشت روی لبای من ...
چ حسی شیرینی... اون واقعا عالیه
در حالی ک نفس کم اورده بودم از لیام جدا شدم و با یه حالت باحالی گفتم: هی لیوم؟ تو چطوری انقدر طولانی بوس میکنی؟ من نفسم گرفت عشقم
لیام با خنده بلند شد و گفت : دیگه دیگه...
_ ای شیطونچند دقیقه بعد در حالی که هنوز روی چمن ها دراز کشیده بودم صدای ماشین لیام رو شنیدم....لیام رفت
بلند شدم و لباسامو یکم تمیز کردم و رفتم داخل خونه و گوشیمو برداشتم تا ب لویی بزنگم و میخوادم بیام پیشش
_ پوووف... لویی بردار دیگه
چند بار ک شمارشو گرفتم نا امید شدم و رفتم توی اتاق تا اماده بشم ...
توی ایینه ب خودم نگاه کردم ولی ب جای خودم عکس 17 سالگیم توی ایینه نقش بست با سر و صورت کبود و زخمی ...
یهو یه سردردی گرفتم و سرمو بین دستام گرفتم و داد زدم: برین گمشین خاطرات پست...
چشمامو بستم وچند بار نفس عمیق کشیدم و رفت سراغ کمد لباس هام...
نگاهی ب لباسام کردم... همشون مشکی و یکمی سفید! ... بوت های مشکی ،شلوارای مشکی، لباس های مشکی ، کت های مشکی،کلاه های مشکی و سفید
خسته کننده بود... ولی در عین حال خاص و مجذوب کننده
لباسای مشکیم رو پوشیدم و رفتم سمت در...
هیچ نگاهی به ایینه نکردم
میترسیدم از اینکه بازم اون تصاویر های ترسناک رو ببینم
یه دستی به موهام زد... اوفففف... اونا حتی ژل مو هم ندارن !
اشکالی نداره... میدونی... اینجوری سکسی تره
"دخترا بیشتر دوست دارن ...اوه...منظورم اینه که پسرا بیشتر دوست دارن "
با این فکر خندم گرفت و با لبی خندون به سمت اپارتمان لو رفتم
نه یه لبخند گرم و دوستانهبایه لبخند سکسی... !
______________________________
شرط رای 20
با اینکه پارت قبل 20نشد ولی من بازم آپ کردم
YOU ARE READING
Stay With Me ~Ziam~
Fanfictionلیام: حرف اخری داری زین؟ _خواهش میکنم... لیام... این توی واقعی نیستی لیام: شاید تو اشتباه میکنی... این منه واقعیه...