9

470 43 4
                                    

صبح ک بیدارشدم یکم وضعیتم رو سرچ کردم و دیدم لخت کنار لیام خوابیدم رو تخت!! ...با یاد آوریه دیروز یه لبخند اومد رو لبم و لیام متوجه شد و سریع گفت : مثه اینکه پرنس خوش قیافه بیدار شده ...
نگاش کردم و گفتم: آره...تو خوب خوابیدی؟
لیام: یکم کونم درد داره ولی آره بهتر از همیشه
با تعجب خندیدم و اونم خندید
گوشیم رو از روی میز چوبیه کنار تخت برداشتم و دیدم ک 3 تا پیام از دیلن و تونی دارم یاده دیلن افتادم ...اوه اون حتما باز تو خیابون داره میگرده ...با این فکر یه اخم کوچیک روی پیشونیم نقش بست
لیام: هی چی شده؟اخم کردی عشقم؟
_لی ...من چند روز پیش با یه پسر ب اسم دیلم دوست شدم
لیام اخم کرد
_نه ...اونجوری نه...*لبخند زدم* اون 17 سالشه ...با خانوادش قهر کرده ...پسر خوبیه ...الان فکر کنم تو خیابون باشه ...اون حتی بهم پیام هم داده
اخم لیام ب لبخند تبدیل شد
لیام با مهربونی گفت: میریم میاریمش ...اون میتونه با هز جور بشه
_باشه میخوام لباس بپوشم لی ... رفتم لبه ی تخت و پاهامو گذاشتم رو زمین ک یهو لیام با یه لحن بچگونه گفت:پس بوس صب بخیرم چی میشه؟
خندیدم و رفتم سمتش و خم شدم ولی اون منو کشید رو خودش و لبمو بوسید
_لی ...بسه پاشو ...
لیام:باشه ...ههههااااام(خمیازه:|)
هر دومون پاشدیم و لیام سریع پرید تو حموم منم یه باکسر پوشیدم و نشستم رو صندلی و گوشیم رو چک کردم و پیام هامو جواب دادم
لیام سریع از تو حموم در اومد و من رفتم تو حموم

لیام نشست پشت فرمون و پک سیگارمو دید ک جلوم فرمونه با یه لحن جدی ک منو یاده بابای عوضیم مینداخت گفت: زین ؟ مگه نگفتم نکش..و اونو انداخت تو بغلم و ادامه داد : ماشین بوی گنده سیگار گرفته
_من ک چیزی حس نمیکنم !!
لیام: باشه ...زین فاکینگ ملیک!
_ هی هی هی ...اسم وسط من "فاکینگ" نیست (جواااده جواااد:|)
و هردومون کمی خندیدیم
ب دیلن گفته بودم بره سر همون پل تاور بریج ک همدیگه رو دیدیم
...اوه اون وایساده اونجا و داره دست تکون میده و منم متقابلا دست تکون دادم
_هی لی ...خودشه وایسا
لیام جلوی دیلن نگه داشت و دیلن شوار ماشین شد
دیلن با روی خندون گفت: هی زین چ خبر ؟...اوممم تو باید لیام باشی آره؟چند سالته؟
لیام لبخند زد و گفت: سلام دیلن ...آره من لیامم و 23سالمه
دیلن با تعجب گفت: هی شما دوتا همسنین؟
_آره دیل
دیلن: اوه ...خیلی باحاله! ...هی زین وقت نشد ازت تشکر کنم بخاطره....میدونی (همون پوله ک زین بهش داد)
_اصلا حرفشو نزن ...اون یه هدیه ی دوستانه بود .
دیلن: در هر صورت ... هی لیام میشه برام یه چیری بخری بخورم؟ ها؟ تو خیلی شبیه دایی ام هستی. و زد زیر خنده ولیام هم خندش گرفته بود
_دیل تو خیلی شنگولی ! چی شده شیطون؟! ...
دیلن: هیچی با اون پولی ک بهم دادی تونستم یه واحد آپارتمانی بخرم زین باورت میشه؟؟؟
_هی مبارکه ...پس واجب شد ک حتما یه سر بیام خونتو ببینم
دیلن: هی لی دور بزن بریم خونم
_الان نه خنگول!:| میخوایم با دوستامون آشنات کنیم
دیلن: اووووه پسر ! این قراره جالب باشه
دیلن تا خونه هی مزه پرونی میکرد و ما رو میخندوند

اوه خدا این پسر خیلی بامزست! (ب اینم چشم داری داداچ؟)

_خب خب خب ...دیلن...آه ...بیا داخل و راحت باش
دیلن اومد داخل و نگاهی ب خونه انداخت وسوت زد و گفت: واو...مگه میشه تو این خونه راحت نبود؟ و خندید
لیام: هی دیل تو لباس نداری؟
دیلن: اوممم...ب گمونم نچ
لیام: خب لباسای سایز من برات خیلی ...بزرگه پس ...
میتونی از لباسای زین استفاده کنی
_از کیسه ی خلیفه میبخشی؟(:|) چون لیامی میبخشمت ...آره میتونی استفاده کنی ...البته اگه با رنگ مشکی میونه ی خوبی داری
دیلن: اوه پسرا ...واقعا ممنونم
_برو تو اتاقی ک طبقه ی بالاس و من برات لباس میارم و ...میتونی دوش بگیری و استراحت کنی ...چوووون شب بچه ها رو میگم بیان اینجا
دیلن با خنده گفت: هر چی تو بگی ...کلفت
و من خیلی آروم زدم تو بازوش و دیلن زود رفت بالا

.................................................................................................................
ببخششششششششید خیلی غیبت داشتم ولی خب نت نبود
مدرسه ها هم شروع شده ک تسلیت میگم هرچند ک دیر شد: /
محرم رو هم تسلیت میگم
هیچی دیگه ...ولی سعی میکنم تو این هفته یه قسمت دیگه هم اپ کنم ک جبران بشه

Stay With Me ~Ziam~Where stories live. Discover now