یهو شلیک خندم رفت هوا...هری هم از خنده هام خندش گرفت
صدای خنده هامون توی خونه اکوی زیبایی داشت (*-*)
هری: خب... بسه...از مقدمه چینی خوشم نمیاد...میرم سر اصل مطلب
_اوه ...
هری: لیام زنگ زد... گفت ک نگرانته تو یه روزه کامل خونه نبودی اون گفت ک از دیشب هیچی یادش نیست... اون ترسید ک بهش خیانت کرده باشی...
_.....حرفی ندارم
هز: برو پیشش
_من باید برم پیش تونی ...بهم زنگ زد ک برم پیشش
هز: اوه....باشه ولی حتما برو پیشش ...لطفا
_آمممم باشه ...میرم حالا هم میرم لباس بپوشم تا برم پیشه تونی
سریع رفتم لباسامو عوض کردم و درو باز کردم و بای دادم ب هری و رفتم بیرون یه نفس عمیق کشیدم و سوار ماشین شدم و حرکت کردم ب سمت خونه ی تونیرسیدم در آپارتمان لویی ...یه بار دیگه آدرسو چک کردم و دیدم دقیقا توی آپارتمان و طبقه ی لو زندگی میکنه !چ تصادفی !
رفتم توی آسانسور و دکمه ی 5 رو فشار دادم و سریع رسیدم در خونه ی تونی ...یکم استرس داشتم ولی قبل از اینکه زنگو بزنم درو باز کرد و منو کشید داخل و بغلم کرد !
تونی: سلام زد
_هی تی ...چطوری؟ و ولم کرد و راهنماییم کرد ب سمت اتاق نشیمن
تونی:تو ک اومدی خوب شدم ...
_خونه ی قشنگی داری ...خب چیشد ک گفتی بیام پیشت؟
تونی: مرسی...و ....آممم...بزار یه چیزی برات بیارم تا بخوری
تونی زود اومد و دو تا لیوان آب پرتقال دستش بود و یکیو داد ب من و خودش هم نشست پیشم روی مبل دو نفره ی جلوی TV
_خب ...نمیخوای بگی ک ...
نزاشت حرفمو کامل کنم و گفت: اینبخاطر این بود ک میخوام بهت بگم که..... فقط یه مهمونیه آشناییه و لبخند زد(من میدونم مهمونیه آشنایی نیست-_- دروغگو داره ا زیرش در میره:|)
و منم لبخند زدم
تونی: میخوای یه بازی کنیم؟ من یه سوال میپرسم و بعد تو یه سوال میپرسی...چطوره؟
_عالیه ...خب بپرس
تونی: خب از چیزای خیلی کلیشه ای شروع میکنم *لبخند زد* رنگ مورد علاقت؟
_اوووم...قرمز و بنفش ...ولی بیشتر لباسام مشکیه خب ...مشکی رنگه خاصیه و بهمم میاد ...میبینی ک! و یکم خندیدم
تونی: آره *لبخند زد*...خب زنگ مورد علاقه ی منم آبی و توسیه حالا تو بپرس
_اوووم...ورزش مورد علاقت؟ من بسکتبال
تونی: اوووم ...فوتبال ...آره فوتبال و تیم فوتبال موردعلاقت!؟
_اووم...شاید بارسا
تونی: هی منم رئال رقیبای سخت
و هر دومو خندیدیم
یک ساعتی میشد ک ما داشتیم حرف میزدیم و میخندیدیم ...یهو یاده حرفای هری افتادم ...باید برم پیشه لیام! ...
یهو از سر جام پاشدم و گفتم: تونی ...من باید برم ....باید برم پیش لیام
تونی یه لبخند زد و گفت: باشه زد ...خوش گذشت
اومد تا دم در تا بدرقه ام کنهذسریع خدافظی کردم و رفتم تو آسانسور ...
نشستم تو ماشین و یه نفس خیلیعمیق کشیدم و استارت رو زدم و گاز دادم و ب سمت خونه حرکت کردم ...
داشتم فک میکردم ب لی چی بگم ...
البته ک نمیگم "قبل از اینکه بیام اینجاپیشتونیبودموخیلیخوشگذشت"
چون قطعا لیام عصبانی میشه و من و تونی رو قتل عام میکنه !!رسیدم خونه و ماشینو پاک کردم تو پارکینگ پیاده شدم و رفتم جلوی در کلید انداختم و دستگیره ی درو چرخوندم و وارد خونه شدم دیدم لیام نسشته رو مبل و داره TV نگاه میکنه یه قدم اومدم جلو ... لیام سریع برگشت و منو دید ...یه برق خاصی تو چشاش ایجاد شده بود
لبخند زدم و لیام دوید تو بغلم ...لبامو رو لباش گذاشتم لیام بین بوسامون گفت: کجا بودی ؟....دلم برات تنگ شده بود ...
_هیچ جا ...مهم الانه ک اینجام و پیشتم
خیالش رو راحت کردم______________________________________________________________
*خدایی اگه کسی مشکل داره نخونه +18*خیلی وحشیانه لبامو میخورد سرشو برد پایین تر و گردنمو لیس میزد و من میتونم حس کنم ک خیلی گرمم شده بود
استخوان گردنمو گاز گرفت و من از شدت درد و لذت آه عمیقی کشیدم
تیشرتمو در اوردم و همین طور تی شرت لیامو
دستمو کشیدم ب سیکس پکاش(*_*)داشتم دیوونه میشدم
(ماهم داریم دیوونه میشیم! 😂)
سریع شلوارشو و شورتشو در اوردم و گذاشتمش تو دهنم(همشوووو؟؟)
لیام هم هی خودشو میکوبوند ب حلقم یکم بعدشتو دهنم حسش کردم
"خودشه"
زود لیامو برگردوندم و سریع خودمو کردم توش (!)
همین طور ک لیام داشت آه میکشید داخلش اومدم (خوش اومدی)
با بی حسی خودمو پرت کردم رو مبل و خوابیدم..._______________________________________________________________
اینم از سکسسکسشون هم دیدین؟
خیالتون راحت شد ؟
خوشتون اومد؟
قبلا ک ازین چیزا مینوشتم عذاب وجدان میگرفتم ک شمارو ب گناه میداختم😂😂😂اونایی ک خوندشون میدونن چقد دیر ب دیر میزاشتم 😂😂😂بخاطر عذاب وجدانه بود 😂😂
DU LIEST GERADE
Stay With Me ~Ziam~
Fanfictionلیام: حرف اخری داری زین؟ _خواهش میکنم... لیام... این توی واقعی نیستی لیام: شاید تو اشتباه میکنی... این منه واقعیه...