نایل ،هری و لویی یکم دیر رسیدن خونمون و لیام درو براشون باز کرد من و دیلن هم توی اشپزخونه بودیم و داشتیم اب پرتقال درست میکردیم و صدای پسرا رو از بیرون شنیدم ک لو با اعتراض داشت میگفت: همش تقصیر نایل و هریه... هری دوووساعت پای تیپ و قیافش بود و نایل هم دنبال یکی از گیتاراش میگشت اوووففف
ک دیدم دیلن با نگرانی و خیلی اروم گفت: زین...من استرس دارم
دست از کار کشیدم و نگاش کردم... سرش پایین بود و داشت با لبه ی لباسش بازی میکرد سرشو اورد بالا و تو چشماش نگا کردم...
_چرا؟
دیلن: نمیدونم... اگه... اگه دوستات منو قبول نکنن چی ؟؟
_بیخیال دیل... چرا اونا نباید تورو قبول کنن؟؟
دیلن دیگه حرفی نزد و کارمون تموم شد و قرار شد لیام اب پرتقال هارو ببره و منو دیل هم خیلی ریلکس و راحت رفتیم نشستیم رو یه مبل سه نفره توی نشیمن
قیافه ی پسرا خیلی دیدنی شده بودن مخصوصا هری! موزی ک تو دهنش بود صابت سر جاش مونده بود( هری موز ب دهن 😂)
_هی... بچه ها... این دوستمه... دیلن
دیلن: ...سلام
لو با یه لبخند خیییلی صمیمانه دست دیلن رو فشار داد( باش دست داد)
و گفت: چطوری دیل؟ من لویی ام... این بلونده هم نایل و اینم هریه
دیلن با لبخند گفت: هی بچه ها... از دیدنتون خوشحالمچند ساعتی گذشته بود و بچه ها سر ب سر همدیگه میزاشتن و هر هر میخندیدن!
لی: بچه ها زنگیدم شام بیارن برامون
نایل: اخجون دمت جیز....راستی دیل تو نگفتی چند سالته؟
دیل: من 17 سالمه
لویی با خنده گفت : تو جای بچه هی منی دیل...من24 سالمه
هری: منم22
نایل: منم 23
دیلن ؛ خیلی خوشبختم واقعا:| بعد با یه لحن خییلی بچگونه
گفت:من از همتون کوچیک ترم!
و اون موقع بود ک هری گرفت و چلوندش!!
دیلن با یه صدای خفه ای گفت: هز...بیخی...دارم خفه میشم....!
و هری خیلی سریع عکس العمل نشون داد و ولش کرد و گفت: اوووپس.نایل: هی دیل...تو باید برامون بخونی
دیلن: اوه نههه من صدام افتضاحه
لی: نایل راست میگه ما هممون خوندیم!
_فک نکنم اونقد افتضاح باشه... بخون دیگه
دیل: باششه باشه.... اول یه گیتار میخوام
نایل سریع گیتارشو اورد و ب دیل داددیل: ...خب....اهم اهم
I love the way the wind blows
I don't care where we go
Just like the ocean
You change, water sea
They don't know what I know
How long I've had to hold
You'te life a commotion
All because of me
(زیکواد[زکواد: | حالا هرچی] نیستی اگه ندونی چ اهنگیه -_-عاااشقشم 😭)
اون اهنگ لعنتی ک خوند زیاد طولانی نبود شاید سر جمع 25 ثانیه یا شاید بیشتر بود ولی واااقعا عالی خونده بود...هممون محوش شده بودیم
دیلن: خب... تموم شد... فک کنم...
نایل: دیلن واقعا؟! این عالی بود
هری: واقعا عالی بود
لویی: کثافت اسم این اهنگ چیه؟ خیلی خوشم اومد ازش... عالی بود
دیلن: آممم...نمیدونم من فقط همین تیکه شو بلدم منم یه جایی شنیدم و خوشم اومد ازش...*با یکم خجالت ادامه داد* خب... من هیچ وقت برای کسی نخونده بودم ...فقط برای خودم و تو اتاقم!... فک میکردم صدام خیلی افتضاحه
لی.با یه لبخند مهربون گفت : تو عالی بودی دیل
همون لحظه زنگ در اومد و بعد رفتم و پیتزاها ر اوردم و رفتیم سر میز نشستیم و شروع کردم ب خوردن پیتزا هاچند دقیقه بعد ک خوردنمون تموم شد بچه ها خداحافظی کردن و رفتن و من و دیلن رفتیم بدرقشون و لیام داشت یکم خونه رو میز میکرد
( چ کدبانویی 😂😍) ک یهو صدای گوشیم بلند شد و واسم اس ام اس اومد نگاه گوشیم کردم و دیدم تونیه!! هلالان نه!!! سریع خدافظی کردیم و دست دیلنو کشیدم و بردم تو اتاق خواب خودم و لیام
دیلن با یه لحن تند گفت : هی چی شده ؟؟... دستم کنده شد!
_شششش... اروم تر... ببخشید دیل... ولی تونی پیام داده میگه برم پیشش دیلن:اوه اوه اوه.... گاوت زایید شیش قلو! ...*یه قیافه ی عجیب گرفت * حالا میخوای چیکار کنی؟؟
لحنش خیلی جدی بود! برای اولین بار!
_نمیدونم... نمیتونم بهش نه بگم
دیلن: خو بهش بگو من پیشتم
_فکر خوبیه...
سریع گوشیمو روشن کردم و رفتن تو کانتکتام و Tرو سرچ کردم و روی اسمش با شک کلیک کردم...
پیامو تایپ کردم و گزینه ی ارسالو زدم...و یه نفس عمیق کشیدم و خودم انداختم رو تخت
دیلن: انگار یکی خیلی استرس داشت*نیشخند زد * نکنه... نکنه تو بهش یه حس...
نزاشتم حرفش کامل بشه و گفتم: نه دیل... احمق نشو... معلومه ک نه!من عاشق لیامم!
دیل خندید و گفت: باشه باشه ولی... حرفش با صدای زنگ گوشیم قطع شد...
هردومون نگاه گوشیم کردیم
هولی شت تونی داره زنگ میزنه
_چیکار کنممم ؟؟
دیلن: کله پوک جوابشو بده خو
سریع تماسو برقرار کردم و قبل از اینکه چیزی بگم تونی حرف زد : هی زد! چرا نمیخوای بیای ؟؟ من میخ استم یه چ ی بهت بگم
_اومم...هی... نمیتونم تونی... تو ک خوب میدونی لیام خیلی نسبت ب تو حساسه... دیلن هم ک پیشمه...
تونی: باشه مرد...فعلا.و تماسو قطع کرد . صداش خیلی اروم بود جوری ک ب زور میشنیدم... فک کنم ناراحت شد
_:دیل... ناراحت شد!
دیلن: بیخی... بعدا از دلش در میاری XD بعدش یه خمیازه کشید و شب بخیر گفت و رفت بالا
منم بیکار بودم رفتم البوم بچگی هامو برداشتم و ورق میزدم
دلم برای خودم میسوخت... زینی ک از 18.17 سالگی پسر بده ی شهرشون شده بود ...
( فلش بک از نگاه نویسنده )
لو: هی بچه ها پایه اید بریم کلاب ؟
جاناتان: آره... خیلی وقته دخترای خوشکلو ب فاک ندادم
لو: زین تو چی؟
زین با نیشخند معروفش گفت: اره... با جان موافقم و چشمک زد------------------------------
بچه هاااا سلام
خوبین؟
منم خوبم
بچه ها یه چیزی:| من دارم نا امید میشم دیگه از داستان حالا چیکار کنم؟؟؟
عصن این حسو دوس ندارم 😭😭😭
ایده ی داستان خوبه
نتم هس
ولی امید نیس 😭😭چیکارررر کنمممم؟؟؟😭😭😭😭
مدرسه بد جور رو مخه... میترسم ب واتپدم صدمه بزنه:|
ولی خب چیکار کنم؟؟😭
یه راهی پیشنهاد کنین 😭
YOU ARE READING
Stay With Me ~Ziam~
Fanfictionلیام: حرف اخری داری زین؟ _خواهش میکنم... لیام... این توی واقعی نیستی لیام: شاید تو اشتباه میکنی... این منه واقعیه...