ز- سلام
زین زمانی که وارد کلاس شد و کنار تانیا نشست توی دفترچه اش نوشت و تانیا با لبخند جوابشو داد
ز- جشن دو ماه دیگست درسته ؟
تانیا به جای اینکه با زبون جواب بده با خودکارش زیر سوال زین جوابشو نوشت
ت- آره و اینکه مرسی که قبول کردی
زین از کار تانیا تعجب کرد البته تانیا خودشم تعجب کرد ولی به نظرش اینکار بامزه اومد اینکار اونو یاد نامه بازی های سرکلاس توی دبستان مینداخت استاد پارکر وارد کلاس شد و بحث فلسفوی این هفته شروع شد
.
.
.
-تانی فکر کنم این خوبه برو پروش کن
ت- مامان خیلی رسمی نیست؟
-نه عزیزم تولد پسر وزیره باید یه چیز شیک و رسمی بپوشی برو
تانیا باشه ای گفت و با لباس سمت اتاق پرو رفت بعداز شش ساعت گشتن بین لباسای مختلف امیدوار بود از اون خوشش بیاد تو همین فکرا به سمت اتاق پرو میرفت که خورد به کسی سرشو آورد بالا که معذرت خواهی کنه که با دیدن همکلاسیش هم تعجب کرد هم خوشحال شد
ت- زین تو اینجا چیکار میکنی؟
زین با صدای تانی از شوک بیرون اومد و سریع تو دفترچه کوچیکش شروع به نوشتن کرد
ز- اومدم برای تولد مامانم کادو بخرم تو اینجا چیکار میکنی ؟
ت- راستش مامان بابام چند روز دیگه میخوان یه سفر یه ماه و نیمه برن و از اونجایی که مامان اعتقاد داره با خودش خرید کنم بهتره اومدم برای جشن بن لباس بخرم
زین سری تکون داد و تانی همونطور که به سمت اتاق پرو میرفت ازش خواهش کرد که منتظرش بمونه و بهتون اطمینان میدم خودشم نمیدونست چرا همچنین خواهشی کرده
اون وارد اتاق شد و لباسشو عوض کرد به نظرش بد نبود یه پیراهن مشکی به پارچه گیپور قدش تا زیر زانوهاش اومده بود و آستین کوتاه بود یکم از زاویه های مختلف به خودش تو آینه نگاه کرد و بعد از اتاق پرو بیرون اومدت- لباسم چطوره ؟
رو به مادرش و زین که حالا کنار هم وایساده بودن گفت مادرش جلو اومد همزمان گفت: این قشنگه نگهش دار فعلا ولی لطفا اینم بپوش
تانیا باشه ای گفت و لباسی که دست مادرش بود رو گرفت و دوباره به اتاق پرو برگشت و وقتی لباسشو عوض کرد مطمئن شد که به جز لباسی که تنشه هیچی نمیخواد چون اون لباس فوق العاده بود اون سورمه ای رنگ بود با آستین های سه ربع توری و قدشم بلند بود قسمت بالاتنش تنگ بود و به پایین که میرسید دامنش یه حالت پف دار میگرفت تانی از اتاق بیرون اومد و سریع گفت:من همینو میخوام
-واو...دخترم تو عالی شدی همین خوبه
تانیا نگاهی به زین کرد زین لبخند زد و نوشته شو به طرف دختر برگردوند و باعث شد رو لبهای تانیا لبخند بیاد چون اون یه پرفکت بزرگ روی کاغذ دیده بود هم ذوق کرد و هم خجالت کشید سریع به اتاق پرو برگشت و لباسشو عوض کرد و لباسی که میخواست رو تحویل صندوق داد
بعداز یک ساعت اون سه نفر در حالی که برای تانیا لباس و برای تریشا کادو خریده بودن از پاساژ بیرون اومدن و تانیا از زین بابت سلیقه خوبش تعریف کرد چون فهمیده بود اون لباس تانیا رو انتخاب کرده زین در برابر تعریف همکلاسیش خجالت کشید چون اون تا حالا با هیچ دختری تا این اندازه برخورد نداشته خانم کارنر گفت میتونن با ماشینشون زین رو هم برسونن ولی اون رد کرد و گفت با دوچرخه اومده و با دوچرخه هم برمیگرده در صورتی که میدونه دوچرخه سواری خیلی براش خوب نیست ولی اون که اهمیت نمیده پس از هم خداحافظی کردن و هر کدوم به سمت خونه خودشون رفتن
.
.
.
تانیا روی تخت دراز کشید و به لباسش که به در کمد آویزون بود نگاه کرد و دوباره ذوق کرد وقتی یادش افتاد اون سلیقه زینه نمیدونست چرا اما حاضر بود کل عمرش همون لباسو بپوشه بدون اینکه ازش خسته بشه فکراشو کنار زد و با لبخند محوی به خواب رفت...
*****************
میدونم خیلی دیر شد ولی یه مشکلی تو نوشتن پیش اومده بود که وقت گرفت شرمنده
نظرتون چیه راجب داستان ؟
راجب لباسا چی ؟من خودم اون دومیو رو خیلییی دوست دارم 😍
کامنت و ووت های داستان نسبت به بازدیداش خیلییییی کلمه خواهشا نظر بذارید داریم به آخرای داستان نزدیک میشیم 😭😭
دوستون دارممممم💙💙
ووت و کامنت فراموش نشه لطفا 🙏