یک پایان تلخ همیشه بهتر از یه تلخی بی پایانه
اما این پایانش نیست!!
بلکه تازه شروع شده!***
هری:باز که دلت نمیخواد به اون خونه برگردی؟
سلنا:
اوه بس کن!!یک ساله گذشته ولی تو هنوز دست بر نمیداری؟!ه:
اخه چرا نمیفهمی!؟تو اونجا افسرده میشی!!دوباره خاطراتت زنده میشه!س:
اون دیگه مرده هری..مرده!..
هیچ وقت نه خودش نه خاطره هاش برمیگردن!ه:
خودت میدونی کله شق!ولی من تا 5 دقیقه دیگه میام دنبالت،باهات کار دارم!گوشی رو بدون خداحافظی پرت کردم و به ماشین روندن مسخرم ادامه دادم،فکر و خیال امونم رو بریده!
توی این یک سالی که از مرگ زین میگذره دارم صد تا راه رو امتحان میکنم تا بتونم دوباره اون طلسم رو برگردونم
اما این امکان پذیر نیست..
یعنی هیچ وقت نبوده!توی چارم هیچی راجب دوباره برگردوندنش وجود نداره،پیش خیلی از آدمهای خطرناک رفتم ولی اونا دست رد به سینم زدن
انگار از دست کاری کردنش میترسیدن!!اما من بازم امیدم رو از دست ندادم،میدونم که راهی وجود داره
درسته هیچ جا هیچی نیست ولی حتما باید یه چیزایی توی خونه زین باشه!جلوی خونه توقف کردن
باغ،عمارت و حتی اون گل های ارغوانی رنگ هیچ تغییری نکردن،فقط..
فقط از دوری صاحبشون پیر و پژمرده شدن،
بی روحن
زندگی میکنن ولی زنده نیستن
درست عین من!
مرده ای که فقط نفس میکشه!در ورودی خونه رو باز کردم،بوی شدید خاک باعث شد سرفم بگیره
جلوی دهنمو گرفتم و پرده ها رو کنار زدم،همه چیز اینجا خاک گرفته!
یعنی کسی نبوده که در نبود زین به اینجاها برسه؟!ناگهان صدای در باعث شد سر جام بایستم
کسی بجز هری نمیدونسته که من اینجام!!پشت مبل قایم شدم و منتظر ورود غریبه ی ناشناس موندم..
تیلور درو باز کرد،با تعجب به قفل در خیره شده بود،به اطراف نگاهی انداخت و باترس پرسید:
کسی اینجاست؟!از پشت مبل بیرون اومدم و گفتم:
منم!!تیلور از ترس جیغ کشید و با عصبانیت گفت:
چرا پشت مبل قایم شده بودی احمق!!زهره ترک شدم!!!س:
فکر کردم کسی به اینجا سر نمیزنه..تی:
خب..
من بعضی از اوقات میام!
نمیخوام زینو فراموش کنمس:
من بعد از 1 سال اولین باره دارم میام،بالاخره به خودم جرات دادم به خاطراتش یه سری بزنم!تی:
اره خب..
فراموش کردن همچین ادمی سخته!س:
تیلور،تونستی کسی رو پیدا کنی که برات طلسمو بشکنه؟!