بعد از چند ساعت شامشون رو خورده بودن و داشتن با هم برمیگشتن خونه.
-به نظر من برو یه شوهر خوب پیدا کن هری.
-به نظر من هم برو و اون دهن گشادتو بدوز سیدنی.
-چرا بدوزم؟
-چرا شوهر پیدا کنم؟
-چون یه آشپزی عالی داری و مرتبی و گفتی با بچه ها میونه خوبی داری. موهاتو هم که گوجه ای میبندی و انگشتر هم دوست داری. خرجت هم که پایینه. حالا تو بگو چرا دهنمو بدوزم.
-مرسی بابت تعریفات و میگم دهنتو بدوز چون من خوشی و مجردیمو با هیچی عوض نمیکنم مگر یه استثناء.
-و اون استثناء چیه؟
-این که زن ایده آلم رو پیدا کنم.
-پس به قطع خیلی سقف خواسته هات بالاس که هنوز تنهایی.
-شاید. به هر حال این چیزی نیست که خوشم بیاد بحث کنم دربارش
-خیله خب تو خوبی.
-چه ربطی داره؟
-ربطشو من میدونم.
پسر چشماشو چرخوند و موهای نم دارشو تگوند.
-انگار مثل گربه از آب بدت میاد هری.
-نه فقط این کار بهم حس خوبی میده
-این که موهاتو به هم بریزی؟
-اوهوم...
-تو عجیبی.... میدونی؟
-اره خب...
بعد از چند دقیقه مکالمه تمام شد و از هم جدا شدن. هری توی خونه خودش و سیدنی هم توی خونه خودش دراز کشیده بود و به امروز فکر میکرد. با این تفاوت که سیدنی چنتا چیز توی یه دفتر نوشت اما هری بی تفاوت روی تخت دراز کشیده بود و نقطه های کاغذ دیواری اتاقشو میشمارد.
________
واقعا نمیدونم چی باید بنویسم کمکم کنین اگه میخواین ادامش بدم اگه نه هم که بگین تا پاکش کنم