7|خونه

54 9 4
                                    

بعد از چند ساعت شامشون رو خورده بودن و داشتن با هم برمیگشتن خونه.

-به نظر من برو یه شوهر خوب پیدا کن هری.

-به نظر من هم برو و اون دهن گشادتو بدوز سیدنی.

-چرا بدوزم؟

-چرا شوهر پیدا کنم؟

-چون یه آشپزی عالی داری و مرتبی و گفتی با بچه ها میونه خوبی داری. موهاتو هم که گوجه ای میبندی و انگشتر هم دوست داری. خرجت هم که پایینه. حالا تو بگو چرا دهنمو بدوزم.

-مرسی بابت تعریفات و میگم دهنتو بدوز چون من خوشی و مجردیمو با هیچی عوض نمیکنم مگر یه استثناء.

-و اون استثناء چیه؟

-این که زن ایده آلم رو پیدا کنم.

-پس به قطع خیلی سقف خواسته هات بالاس که هنوز تنهایی.

-شاید. به هر حال این چیزی نیست که خوشم بیاد بحث کنم دربارش

-خیله خب تو خوبی.

-چه ربطی داره؟

-ربطشو من میدونم.

پسر چشماشو چرخوند و موهای نم دارشو تگوند.

-انگار مثل گربه از آب بدت میاد هری.

-نه فقط این کار بهم حس خوبی میده

-این که موهاتو به هم بریزی؟

-اوهوم...

-تو عجیبی.... میدونی؟

-اره خب...

بعد از چند دقیقه مکالمه تمام شد و از هم جدا شدن. هری توی خونه خودش و سیدنی هم توی خونه خودش دراز کشیده بود و به امروز فکر میکرد. با این تفاوت که سیدنی چنتا چیز توی یه دفتر نوشت اما هری بی تفاوت روی تخت دراز کشیده بود و نقطه های کاغذ دیواری اتاقشو میشمارد.

________

واقعا نمیدونم چی باید بنویسم کمکم کنین اگه میخواین ادامش بدم اگه نه هم که بگین تا پاکش کنم

FřįěńđšDonde viven las historias. Descúbrelo ahora