8|خستگی

18 3 1
                                    

-من هنوزم دارم میگم اسلایدرین از گریفیندور بهتره.

-اره چون تو وقتی پیر شدی قراره مثه ملفیسنت یه عجوزه بیریخت شی.

-از اون پسره نرد چهار چشمی با اون زخم مسخرش بهتره چون حداقل چیزایی که داره مال خودش بوده. از خونوادش بهش نرسیده.

-بیا هری پاتر رو کنار بزاریم قبل از این که خون همدیگه رو توی شیشه بریزیم. موافقی؟

-باشه... ولی به هرحال اسلایدرین از گریفیندور بهتره.

سیدنی درحالی که اخرین تیکه مرغ توی بشقابشو تو دهنش میزاشت گفت و شونه هاشو با بیخیالی برای دراز مو فرفری رو به روش که از حرص چشاشو ریز کرده بود بالا انداخت.

-در هیچ صورت حاظر به سازش نیستی.

-این رستوران کارش حرف نداره... اگه تاخیر توی سرویس دهیشو در نظر نگیریم البته.

-من یه چیزی گفتم.

-.... (درحال ور رفتن با موبایل)

-سیدنی!

-.... (خمیازه کشیدن و کش دادن بدن)

-اصلا گوش دادی چی گفتم؟

-نه.

-ممنون که حداقل صادقی.

--------------

بعد از حساب کردن و بیرون رفتن از رستوران هرکس به خونه خودش رفت. این عادی بود. اونا روز ها رو با هم وقت میگذرونن و از مسائل متفاوت حرف میزنن... این شیرینه.

از اون شب به بعد بنا به دلایلی کاملا نا معلوم سیدنی اخلاقش عوض شده بود. تند... و تا حدودی عصبی

برای هشتمین بار هری با نگرانی در خونه سیدنی رو زد... تقریبا ساعت ۱۰ صبح بود و اون معمولا این موقع ها داشت با هری سر این جه چی بخورن غر غر میکرد اما الان... اون حتی در رو هم باز نمیکرد.

دوباره دست هری سمت در رفت تا بعد از فشار دادن زنگ در رو بکوبه اما این بار در زیر دستش باز شد و یه توده اخم و موهای بور تو هم پیچیده توی در نمایان شد.

-خدا رو شکر فکر کردم مردی.

-یکم بیشتر میکوبیدی به در.!

-ببخشید اما واقعا نگرانت بودم.

با کنار رفتن سیدنی هری وارد شد و به خونه نگاه کرد. همه جیز به هم ریخته بود. تیکه های یه ظرف شکسته و دوتا جعبه پیتزا که کلی پشه دورش بود. کلی خشاب قرص که اطراف پراکنده شده بودن. غیر قابل باور بود که هری این خونه رو خونه سیدنی بدونه.

با تعجب به چشمای میشی و پف کرده دختر کنارش نگاه کرد.

-سیدنی چی شده؟

صدای هری اروم بود و اشوب داشت... پر از استرس...

-خوب نیستم.

-این مدت چته تو؟

سعی کرد موهای بور سیدنی رو کنار بزنه که چشمش روی بینیش موند.

-سید.... نی.... بینیت....

وقتی دختر متوجه خونی که از بینیش میریخت شد ناخواسته شروع کرد به گریه کردن.

-دارم بهت میگم خوب نیستم.

جیغ بلند سیدنی و دویدنش سمت دستشویی یه شوک اساسی به هری بود

دنبالش رفت و سیدنی رو در حالی پیدا کرد که با دستمال زیر بینیشو گرفته بود و گریه میکرد... سطل ذباله پر از دستمال کاغذی های خونی بود. این برای هری یعنی درد...

-سیدنی ما باید بریم دکتر....

-من خستم...

-اما لازمه.

-فعلا استراحت هم لازمه

______
پس از مدت ها

Yayımlanan bölümlerin sonuna geldiniz.

⏰ Son güncelleme: Jun 21, 2017 ⏰

Yeni bölümlerden haberdar olmak için bu hikayeyi Kütüphanenize ekleyin!

FřįěńđšHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin