یک عالمه برگه توی دستش بود
_سلام همگی!
اوه پسر!این چقدر خوش قیافست_لعنتی_زیادی خوبه
مگه قرار نبود آقای استیونز بیاد؟
خدای من..امیدوارمخیلی با ما کار نداشته باشه منِ احمق دستپاچه میشم
اگه بیاد نزدیکم قلبم تند بزنه بشنوه چی؟ فاک نه
من دستپاچه نمیشم
من دستپاچه نمیشم
من دستپاچه نمیشم
_خب آقای استیونز سرشون خیلی شلوغ بود و از من درخواست کردن که بیام من استایلز هستم ، هری استایلز و از شما میخوام که خودتونو به من معرفی کنید
_من شارلوت پیت هستم
_امیلی جانسون
_سارا فارست
یک نگاه به آقای استایلز کردم و اونم داشت با حالت سوالی به من نگاه میکرد
یک برگه از جیبم برداشتم و اسممو نوشتم
میشه به من انقدر نگاه نکنید؟
پاشدم و برگرو به این مردی که داره با تعجب تمام نگام میکنه دادم
اسممو در حالی که یکم اخم کرده بود دید وبرگرو گذاشت توی جیبش..توجیبش؟چرا؟ خب بندازش دور:| سطل آشغال همون بغله
_خب از آشنایی با همتون خوشبختم..به من اونجوری نگاه نکنید اگه واسه برگست من فقط چون خوش خط بود برش داشتم تا به یکی از همکارا نشون بدم میدونید ما باهم شرط بندی کردیم اون مطمئن بود هیچ خوش خطی توی این شرکت نیست و من مخالف بودم
اون اینارو با لبخند گفت
بقیه زدن زیره خنده و من لبخند زدم
خب..اون از من تعریف کرد!
_قبل از هرچیزی چند تا نکته باید بگم ، شما برای وقت ناهار یک ساعت وقت دارید از ۱۲ تا یک بعدازظهر، نه دقیقه ای زودتر نه دیر تر وگرنه کسر کار میخورید، نکته دوم اینه که رابطه جنسی توی شرکت ممنوعه لطفا اینجوری نگاه نکنید به من باید مطمئن بشم که دیگه اتفاقاتی که افتاده اینجا تکرار نمیشه! نکته سوم ، شما فقط یک هفته شاید کمتر دقیق نمیدونم، کارآموز هستید..همین اگر چیزی یادم اومد میگم بهتون و شما الآن باید قیمت های قبل و بعد رو بزنید توی کامپیوتر ،فقط بادقت کار رو انجام بدید
به هرکدوم سه تا برگه داد و بعد به دیوار تکیه داد و با گوشیش کار کرد
خب خیلی جذابه چشمای سبز و موهای قهوه ای بلند نه اونقدر بلند که تا کمرش بیاد ولی برای یک مرد بلند حساب میشه
بعد یک ساعت سرو کله زدن با اعداد
استایلز اومد تا کارامونو ببینه
اون برای همه رو یک نگاه ساده انداخت و گفت
_خب مثل اینکه فهمیدین، چند تا کار دیگه هم هست که من بهتون میگم و دیگه نمیام بهتون توضیح بدم این هفته راستش من حوصله ای که آقای استیونز داره رو ندارم! میتونید یادداشت کنید
خب خداروشکر دیگه نمیاد وگرنه مطمئنا من یک سوتی میدادم توی این چند روز کارآموزی
بعد از اینکه کارارو توضیح داد و ما هم نوشتیم یک خروار برگه بهمون داد وگفت
_خب اینا کارای این چند روز،خداحافظ امیدوارم موفق باشید
بلافاصله وقتی رفت امیلی که یک دختر سفید با موهای بلوند و چشمای آبی _قیاقش کاملا معمولیه عینِ یک دختره انگلیسیه گفت
_خدای من!اون واقعا جذاب بود!
_آره خیلی زیادی جذاب بود..راستی چرا تو اسمتو بلند نگفتی؟
و توجها به من جلب شد
لعنتی
یک برگه برداشتم و روش نوشتم* من لالم اسمم ابیگل آلن هست❤*
وقتی برگرو دید مثل بقیه تعجب کرد
_خب..ابیگل خوشبختم!
_منم خوشبختم امم ابیگل!
اینو شارلوت گفت
منم لبخند زدم بهشون
شارلوت یک دختر چاق _خیلی چاق_در عوض خیلی خوشگل بود!
لب های بزرگ صورتی و چشماش درشت و زرد آبی بود کلا بگم صورت زیبایی داشت
منم درجواب بهشون لبخند زدم
بعد از اون شارلوت و امیلی مشغول صحبت کردن شدن
سارا یکم بهم نزدیک شد
_هی ابیگل میای ناهار باهم بریم بیرون؟
فکر خوبی بود سرمو تکون دادم به معنی آره
_عالیه! اینجوری بیشتر باهم آشنا میشیم! فقط باید یک عالمه برگه برداریم
و خندید منم یک لبخند دندون نما زدم
_ساعت یازده نیمه من حوصله این برگه هارو ندارم
منم سرمو تکون دادم و روی یک برگه نوشتم
*به نظرت توی کامپیوتر بازی هست؟*
خندید
_نمیدونم امتحانش بد نیس
مشغول ور رفتن با کامپیوتر شدم
یادمه وقتی کوچیک بودم یک کامپیوتر توی پرورشگاه برای بچه ها بود که توش بازی سیمز داشت و همه نوبتی یک ساعت بازی میکردن البته چون هردفعه دعوا میشد بالاخره یک روز اومدن و کامپیوترو بردن چقدر هممون ناراحت شدیم!!
داشتم توی یک فولدر بالاپایین میرفتم که یک بازی شطرنج پیدا کردم..خب با اینکه خیلی دوست ندارم ولی بلدم..توی پرورشگاه بهمون یاد دادن
با دست آروم زدم به شونه سارا و به کاپیوتر اشاره کردم
_خوشبحالت!!اینجا هیچی نیست..هیچی!!!!!
لبخند زدم و روی برگه نوشتم
*میتونیم نوبتی بازی کنیم*
_خب فکر خوبیه اول تو بازی کن
نیم ساعت رو با شطرنج گذرودیم
بالاخره ساعت دوازده شد و منو سارا پاشدیم و از اتاق خارج شدیم و به سمت در شرکت طبقه پایین رفتیم
_________________________________
هری وارد میشود!! هاهاهاهاهاها
بله دیه*-*
خب فلن روز کاری تموم نشده
به نظرتون چطوری اولین روز کاریش تموم میشه؟
یا اینکه ممکنه چه اتفاقاتی بیوفته؟
بچه ها شاید بریم شمال و نتونم آپدیت کنمولی بعدش جبران میکنم❤
تازه اونجا میرم یه خروار قسمت جدید مینویسم حال کنید😂
YOU ARE READING
Unexpected (Harry Styles)
Fanfictionاسم این فن فیک *غیر منتظره* ست و من اینو نوشتم تا بدونید که هیچوقت چیزی برای همیشه توی تاریکی نمیمونه شما باید اعتماد به نفس داشته باشید چون خیلی با ارزشید✨ قرار نیست بدون اشکال باشید تا بتونید نظر یکیو جلب کنید لطفا داستانو به بقیه هم معرفی کنید❤