رفتم پيشش لباشو دادم بالا گفتم افرين همينطوري بمون
بچه گريه كرد گفتم ام من الان ميرم
رفتم خوابوندمش و بهش شير دادم گفتم فاك يو بچه
اومد تو اتاق و گفت تيكه كلامته!!!
گفتم فكر كنم
گفت من ميرم حواست به بچه باشه
گفتم باشه
گفتم ولي باربارا منم كار دارم
گفت باشه پس پرستار براش ميگيرم
رفتم تو پارك قدم ميزدم
يكي گفت جلوي پاتو ببين
زدم تو گوشش گفتم مرتيكه ي ديوونه خودت پاتو اوردي تو پام رواني
يكي مارو از هم جدا كرد
داستاني از نگاه باربارا
داشتم تو كوچه ها قدم ميزدم ديدم تو پارك دو نفر خوني هستن ديدم يكيشون زينه دويدم رفتم گفتم زين
زينو بردم اون طرف و بردمش تو خونه دستمالو خيس كردم و به لبش كشيدم
پرستار تو اتاقه بچه بود
گفت اي
گفتم چرا دعوا ميكني رواني
گفت بهم توهين كردگفتم تو ابروي منو تو اين منطقه يه روزي ميبري
خنديد
بوسيدمش
گفت اي بابا مگه نميبيني
گفتم واي زين ببخشيد
دستمو رو صورتم گذاشتم دستمو برداشتم گفتم خونت رو به منم پاشيدي اه
گفت ببخشيد وايسا پاكش كنم
گفتم واي دستت خوني بود گند زدي تو ارايشم
گفت ام ببخشيد
رفتم تو دستشويي صورتمو شستم