ویولت
"خدایا ،اوو(Ave) ، تو چه قدر وسایل داری؟" از دوستم اوری (Avery) پرسیدم. کلی کتاب دیگه رو گذاشت تو دستم در حالی که داشت کمدش رو بهم میریخت.
صداش از داخل کمدش اومد."تقریبا تمومه."
کلی کتاب دیگه بهم داد و من مجبور شدم بزارمشون زمین چون خیلی سنگین بودن."این همه وسیله برای چیه؟" به کتابا نگاه کردم که اوری چهار سالی که اینجا بوده استفاده کرده.عنوان کتاب ها از سال9 زیست تا سال 12 فیزیک بود. بر عکس همه ی بچه های اینجا به نظر میاد اوری همه ی کتاب های مدرسه شو نگه میداره.
"کتاب های مسخره ی مدرسه." اون گفت و دوتا کتاب دیگه گذاشت روی کتاب ها. دیدم رو کتاب نوشته سال 13 شیمی. برش داشتم.
"اوری اینو نیاز نداری؟"
اون بهم نگاه کرد و صورتش قرمز شد." اوه لعنتی." ازم گرفتش و خندید."شاید. "
چشمام رو چرخوندم.
"اصلا نمیدونم چرا شیمی رو برداشتم." اون اه کشید و کتابای بیشتری رو انداخت بیرون."کلاسش افتضاحه."
شونمو تکون دادم." ولی من یه جورایی دوست دارم." شیمی رو همیشه دوست داشتم، به دلایل نا مشخصی. دوست دارم بدونم همه چیز چطوری کار میکنه. و چطوری بهم عکس العمل نشون میدن. انگار یه به این که ادما رو بشناسی نزدیک تر میشی
"اه." اون جواب داد."نمی تونی ببینی چه قدر." اون دوباره سرش رو کرد تو کمدش." چه قدر کتاب اونجاست؟"
سریع شمردم."ده. حالا اینا برای چیه؟"
اون از کمدش اومد بیرون طوری بهم نگاه کرد انگار من دیوونم- نگاهی که خیلی وقت ها بهم میندازه. در صورتی که باید برعکس باشه من باید این نگاه رو بهش بندازم. وقتی که مردم یه دختر مو فرفری قرمز رو میبینن که سمتشون میره و سرشون داد میزنه اونا واقعا فکر نمیکنن اون نرمال باشه. اوری معنای کلمه ی دیوونه اس."دارم کمدم رو تمیز میکنم."اون گفت.
"اره ولی چرا الان؟" من گفتم و لبخند زدم در صورتی که همه ی دانش اموزایی که از کنارمون رد میشدن بهمون نگاه میکردن. وقتی که اوری ازم خواست که ساعت مطالعه رو برم پیشش واقعا فکر نمیکردم برای این کار کمک بخواد.
"خب" اون دست به سینه وایساد. و قسمتی از موش رو زد کنار." کمدم خیلی شلوغ شده بود. به طوری نمی تونستم وسایلی رو که می خواستم رو بزارم تو کمدم. به خاطر اینکه تمام وسایلی که نمی خواستم اون تو بودن. خب فکر کردم دیگه وقت تمیز کردنه." یه قطعه عکس افتاد کنار پاش اون شد و برداشتش." فکر کردم گمش کردم." اون عکس خودش و نایل رو بهم نشون داد که مال دو سال پیش بود و بعد از اینکه شروع کردن با هم رفتن بیرون اینو گرفتن. اون عکس رو بوسید و گذاشت تو کمدش به همراه بقیه ی عکساش از نایل. مطمئنم من همه ی اون عکس ها رو گرفتم و هیچ وقت ازم نپرسیدن تا تو یکیشون باشم.
YOU ARE READING
When Worlds Collide( translated to persian )
Fanfiction"There's no such thing as soul mates. I mean just because someone is perfect for you doesn't mean you're meant to be with them. The thing about love is that it's unexpected - the best kind anyway." " چیزی به اسم یه روح در دو بدن وجود نداره.منظورم ای...