ویولت
"همه ی کلاس گوش کنید." اقای کارلتون جلوی کلاس وایساده بود و به هممون خیره شده بود." 2000 تا سکه توی تحقیقات هست که وقتی میندازی فقط دو تا نتیجه داره، می فهمید چه قدر؟"
"یالا کارلتون ما اینو تو ابتدایی یاد گرفتیم." هری از ته کلاس گفت.
اقای کارلتون بهش نگاه کرد." پس دیگه مشکلی برای قبول شدن امتحان نداری نه هری؟ پاهات رو از روی میز بردار." اون بعدش به بقیه ی ما نگاه کرد." خب 2000 تا سکه فقط با دو نتیجه. شیر یا خط." اون دوباره به هری نگاه کرد و اه کشید." هری حالا که فکر میکنی این موضوع رو خیلی خوب بلدی شاید بتونی سوالم رو پاسخ بدی."
"بپرس."
"چه قدر امکان داره من شیر بیارم؟"
هری به اقای کارلتون لبخند زد." شما اقا؟" اون گفت." خیلی امکان نداره."
کل کلاس شروع کرد به خندیدن و من چشمام رو چرخوندم ، خیلی به نظرم حرف هری خنده دار نبود. به نظرم میاد اقای کارلتون هم همین نظر رو داره. به خاطر اینکه یه چیزی رو برگه نوشته و بهش داد."برو بیرون هری و این رو هم با خودت ببر." اون خسته به نظر میاد من سرزنشش نمیکنم.
هری رفت جلوی کلاس و برگه رو گرفت." توقیف؟ اوه یالا فقط داشتم شوخی میکردم."
اقای کارلتون جلوش وایساد." ریاضی درسی نیست که بخوای شوخی کنی. می تونی مسخره بازیت رو ببری یه جای دیگه به خاطر اینکه اینجا من از این چیز ها نمیخوام."
هری اه کشید و رفت سمت در ، دم میز من وایساد." به لیام بگو نمیتونم برای تمرین بیام،باشه؟" اون برگه ی توقیف رو جلوم گرفت." من برنامه های دیگه ای دارم."
سعی کردم بهش نگاه نکنم." من و هری با هم دوست نیستیم و نمی خوام هیچ وقت فکر کنه که هستیم. نصف دوستای لیام دوستای من نیستن. ولی دیگه کیو دارم؟ " چرا مگه برای ناهار هم نمیای؟"
به میزم تکیه داد و اه کشید." نمیبینمش." اون گفت." لیام و بریتنی امروز بیرون غذا میخورن. به نظرم سالگردشون یا یه همچین مزخرفاتیه."
خشک شدم."چی؟" من گفتم.
"اره ، نمیدونستی؟ از صبح تا حالا خیلی چیز بزرگی بوده. اونا مرتب داشتن دربارش حرف میزدن."
من از صبح تا حالا لیام رو ندیدم و حالا میدونم چرا. چون اون با بریتنی بوده. و من خوش حال نیستم که سالگردشونه یا اینکه اونا خیلی عاشق همن. و یکمی هم ناراحتم که لیام من رو به خاطر بریتنی ول کرد. حالا باید با کی سر ناهار حرف بزنم؟
"هری برو الان."
هری صاف وایساد." باشه باشه الان میرم. فعلا ویولت."
ESTÁS LEYENDO
When Worlds Collide( translated to persian )
Fanfic"There's no such thing as soul mates. I mean just because someone is perfect for you doesn't mean you're meant to be with them. The thing about love is that it's unexpected - the best kind anyway." " چیزی به اسم یه روح در دو بدن وجود نداره.منظورم ای...