part 2

125 15 24
                                    

د.ا.د.باربارا:

"مامان،اون....دختره اینجاست!"
این رو اون پسر مو گوجه ای گفت وقتی داشت با چشمامش به من نگاه می کرد
چشمای سبز،کمرنگ و هاله هایی از سبز تیره و کمی زرد،خیلی کم البته.شاید زرد کهربایی محسوب شه.چشماش شاید جز چشم های خوب محسوب شه،ولی تو چشماش پر از گستاخیه
روشو برگردوند و به تلوزیون خیره شد

یه خانم مسن،شاید همسن مامانم بود،از بالای پله ها امد سمت من
خودش رو جم و جور کرد و لباسش رو صاف کرد

"اوه،خدای من!باربارا!تو چقدر بزرگ شدی!"

"ممنون"
زیر لبم گفتم

"و موهات،اوه!تتوهاشو!خب...فکر نمی کردم مامانت بزاره،اون با این که یه زن سرسخته،خیلی زودرنجم هست حتی اگه خودش بگه نیست،بین خودمون باشه"
اون به من چشمک زد و یکم خندید

"فکر کنم بازم زیاد حرف زدم...ببخشید،به هر حال
زین تو حال پشتی منتظره،البته ممکنه هری هم بهتون بپیونده،مگه نه عزیزم؟"
سرش رو به سمت اون پسر گرفت ولی اون حتی به خودش زحمت نداد سرش رو تکون بده

"تو باید اونو ببخشی،اون یکم بی حوصلس"
چشم هاشو چرخوند و یه لبخند زوری ولی شیرین زد

"و راستی،اگه کاری داشتی به من بگو"

یه خدمتکار بلوند جلوم اومد
اون بوره،بلند و استخونی،ولی زیبا،نه،اون زیبا محسوب نمیشه

"بیا دنبالم"
خیلی خشک و رسمی گفت

منم پشتش حرکت کردم
رفتیم به یه هال کوچیک تر،اینجا بالکنم داره و این اوضاع رو قابل تحمل تر می کنه

"آقا،معلمتون اینجان"

"باشه عزیزم،می تونی بری"

"بله آقا"

پسر بلند شد،به من نگاه کرد

"سلام"
دستش رو سمتم گرفت

"سلام"
یه لبخند کمرنگ زدم و باهاش دست دادم

"فکر نکنم نیاز به معرفی باشه ولی من زینم.زین استایلز."

"از آشنایی باهات خوش وقتم،منم باربارام.باربارا پالوین"
خب اون برخلاف داداششه،اون با ادبه و لبخند شیرینی داره

"اونیم که تو هال نشسته بود،هریه،اون فقط می دونی..یه جورایی اهل حرف زدن نیست "

یکم حرف زدیم،بیش تر اون تعریف کرد و من گوش دادم. می تونم بگم اون پسر خوش صحبتیه
اون یه پسر جذابه فکر کنم.

"خب زین می خوام کار رو شروع کنیم.می خوام ببینم در چه حدی بلدی و اصلا دوست داری در چه سبکی کار کنی....آخر جلسه می گم بهتره چه چیزایی بخری...و خب از الان نیم ساعت وقت داری اتود کاری رو شروع کنی،سوالاتو می تونی از من بپرسی و من تو بالکنم"

We Can Love DarklyWo Geschichten leben. Entdecke jetzt