chapter 5:)

420 56 28
                                    

نیمه های شب مردی بلند قامت از خیابان مک ویچ رد شد...هری با قدم های کند رو شن راه میرفت
قدم اول...
شکست خورده...
قدم دوم...
قلب شکسته...
قدم سوم ...
رفته به گذشته...
هری دستاشو برد تو جیب های کت مشکیش و پنهونشون کرد
فلش بک سال ها پیش:
یه عصر آروم پاییزی ، باد اروم خودشو حرکت میده و هوای اطراف رودخونه ویولت خنک تر از داخل شهرهست.رو تنها نیمکت  ساحل دو تا مرد از پشت دیده میشن ، یه مرد جوون حدودایه بیست بیست و چهار با پالتو مشکی و چهار شانه و موهای مشکی ک بر اثر باد اشفته شدن و کنارش یه پسر نوجون ک کاپشن سبز رنگی تنشه و موهای تیره و فرش به وضوح دیده میشه و عجیب تر اینک پسرک مو فر به مرد جوون خیره شده بود و اون به دریای آروم ک موج هاش میومدن و میرفتن خیره مونده بود

_میدونی... من یه جایی خونده بود ک یه مرتیکه گفته بود «ظاهر دنیا به دو دسته از آدمای خوب و بد تقسیم میشن.
خوب ها شب هارو راحت تر میخوابن   و
بد ها روز هارو جالب تر میگذرونن»
پسر جوون خنده تلخی کرد و رو نیمکت سرد یکم جا به جا شد: ولی من نمیدونم چرا هر چقدر نگاه میکنم میبینم من جز هیچ کدوم نیستم...شب ها همش زیر پنجرم و دود سیگارامو میفرستم ب اون طرف پنجره جایی ک‌دنیای مردمه و روز ها فقط پشت پیانو ام و با یه استکان مشروب تلخ پیانو میزنم و عصر ها هم میزنم دم ساحل و تا تاریک شدن هوا به رود خونه نگاه میکنم.
هری به پسر خیره شد ک مژه های بلندشو ک برا یه مرد زیادی بود، بهم زد و لب های خشکشو  تر کرد و به انگشتاش نگاه کرد...روی نوک انگشتاش تاول هایی دیده میشد هری حدس زد ک بخاطر پیانو زدن باشه و متوجه سوختگی هایی  تو کف دست پسر شد ک  سیگار باعثشون بود ، سوختگی هایی تلخ و عمیق که مطمئنا درد آور بودن هری از فکر دردشون لرزید
_ دیگ درد ندارن ... یا شاید هم دارن و برا من عادی شدن
هری هنوزم به دست های پسر نگاه میکرد
آروم بود و سکوت
فقط صدا ی موج های آب که به هم میخوردن به گوش میرسید و سوسو چراغ کنار دکه
_ فقط عاشق شدم
صدای پسر مو مشکی لرزید
_ من فقط عاشق شدم...همین... بزرگ ترین گناهم عاشق شدن شد...
لرزش صدای پسر بیشتر شد
_ هیچ گناهی نداشتم ... من فقط عاشق شدم ...عاشق اینک هر روز صبح با یه دسته‌گل نرگس ساده  و خیس برم پیش یه  مو چتری که با لبخندش از اینکه وجود دارم و نفس میکشم و دارمش ذوق زدم کنه.
بغض پسرک شرقی با لحجه غلیظش ترکیب عجیبی میداد
_من هیچ گناهی نکردم ...که عاشق این شدم براش پیانو بزنم  ...عاشق این شدم ک اونقدر تو لبخنداش محو شم که قهوه ام سرد شه ...باهم زیر پتو مچاله شیم و اون برام کتاب بخونه       
            ...              
_من هیچ گناهی نکردم که... عاشق بودن با کسی شدم که میفهمتم
قطره های اشک رو گونه ها استخوانی پسر  به سختی دیده میشد
پسر بغضشو قورت داد
_دلتنگی سهم ماست از خاطراتی که یه زمانی خاطره نبودن...     
باد اروم موهای مشکی پسر رو به سمت چپ کشوند  
_شکسته ها ضعیف نیستن فقط...فقط تو یه قسمتی از زندگی گم شدن ...
_ میدونی ماها که در نظر بقیه آدما ضعیف دیده میشم ضعیف نیستیم... حتی بیشتر از بقیه قوی تریم
هری با اینک سنش کم بود ولی درد و تو مرد جوون حس کرد

_ ماها فقط از قوی موندن ضعیف شدیم
پسر  دستای مردونش  رو روی گونه های استخونیش کشید تا اشک هاشو پاک کنه و از رو نیمکت بلند شد و دستی به موهای مشکی اشفتش کشید و با پالتو مشکی مردونش و بلندش ک تا زانوهاش میرسید به سمت خلاف رودخونه رفت
هری برای چند لحظه هنوز به گوشه ای ک چند دقیقه قبل پسر روش نشسته بود  خیره شده بود ک بلند شد
+صب کن
پسر دست از قدم برداشت و صاف ایستاد و پالتو مشکیش بلند قامت تر و کشیده تر نشونش میداد
+ اسمت چیه.. میدونی من... من اسمت و ندونستم آخه...
_زین
پسرک مو مشکی بدون اینکه برگرده جواب داد و بعد کمی مکث شرو به راه رفتن کرد
هری با خودش اسم پسر عجیب رو زمزمه میکرد تا فراموشش نکنه، اسمش هم مثل خودش عجیب و‌پرستیدنی بود کع با یه صدا دوباره به جلو خیره شد
_ فقط به عنوان اخرین حرفم یادت نره «شکسته ها همیشه ترمیم نمیشن»
وپسر ناپدید شد
عجیب و عجیب
...هری چند روز بعد اعلامیه های مرگ پسر روی دیواراعلامیه های دید

پایان فلش بک

+ماها فقط از قوی موندن ضعیف شدیم

+یادت نره شکسته ها همیشه ترمیم نمیشن

+ شکسته ها همیشه ترمیم نمیشن

هری آروم آروم زیر لب با خودش حرف هایه چند سال پیش اون پسر و زمزمه میکرد و چشماشو بلند کرد ...جلو همون نیمکتی بود ک سال ها پیش اونجا با اون پسره شرقی و حرفاش آشنا شد

صدای موج آب هنوزم مثل گذشته همون بود و همون و چراغ قدیمی بازم سوسو میکرد

...

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 16, 2016 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

BrokenWhere stories live. Discover now