Rose:
کلاس ها تموم شد.من و امیلی داشتیم می رفتیم که یه چیزی چشم ما رو گرفت.یه مغازه بود که مصنوعیجات می فروخت.دو تا دستبند پشت ویترین بود.یکی صورتی و اون یکی سفید.امیلی منو کشوند داخل مغازه.
---ام داری چیکار می کنی؟
---دارم اون دستبندا رو می گیرم.
---چرا؟
---مگه نمی بینی این دستبندا انگار برای ما ساخته شدن.من که خوشم اومده.مگه تو خوشت نیومده؟
---چرا ولی محض اطلاع من اون سفیدرو بر می دارم.
---اوه چه رویی داری
---خوب تو یه سوال پرسیدی منم جواب دادم.
بعد بغلش کردم.
--- مرسی ام
---واسه چی؟
--- واسه همه چیز
بعد کیف پولشو از کیفش برداشت تا حساب کنه.
از مغازه رفتیم بیرون و به طرف خونه حرکت کردیم.سر راه هری و دوستاشو دیدیم که داخل کتاب خونه رفتن.کنجکاویم گل کرد.امیلی هم همینطور به من اشاره کرد که بریم دنبالشان.آخه هری با کتاب خونه چیکار داره؟کتاب می خونه؟ شاید.
وارد کتاب خونه شدیم.
---مگه نمی فهمید اجداد من خودشون این کتابو نوشتن پس من حق دارم بدونم که داخلش چی نوشته شده.
---آقا من شما رو خوب می فهمم اما همونطور که بهتون گفتم این کتاب جز کتاب های ممنوعه ست و فقط نقش تاریخی داره و کسی نمی تونه به اون دست بزنه.
---مسخرست من از شما شکایت می کنم هیچکس جواب رد بهم نمی ده.
این صدای داد هری بود.بچه مامانی فکر می کنه با پول میشه همه چی رو خرید. صورتش از عصبانیت قرمز شده بود خوب هر کس اگه مثل اون داد می زد قرمز می شد.دندوناشو به فروشنده نشون داد و بعد بهم نگاه کرد.
یا بهتره بگم با اون چشمای ترسناکش بهم زل زد. بعد تنها کاری رو که تو اون موقعیت می تونستم انجام بدم رو انجام دادم.پشت یکی از قفسه های کتابها قایم شدم.
بعد که برگشتم نا پدید شده بود. به طرف فروشنده رفتم.
---ببخشید اون آقایی که الان رفتن در مورد چه کتابی حرف می زدن؟
---کتاب جام صلح.البته بهشون گفتم بعد جنگ دیگه این کتاب جز کتاب های ممنوعه شده
---مگه این کتاب چیه؟
---بزارید بهتون به طور خلاصه بگم هر کس که طالب قدرت بیشتر باشه با کمک این کتاب می تونه توازن بین فرشته ها و شیاطین رو بهم بزنه و به قدرت برسه.
---آها مرسی
آخه هری چرا این کتابو می خواست.آیا واقعا به این زودی تسلیم شده بود.نه من فکر نکنم.شب:
حوصلم سر رفته بد جوری هم سر رفته.از روی تختم بلند شدم.به طرف اتاق دنی رفتم.درو باز کردم.طبق معمول داره با ملوس بازی می کنه.
---هی بیچاره رو کشتی.داری باهاش چیکار می کنی؟
---آخه باهام بازی نمی کنه.
---اونجوری که تو باهاش رفتار می کنی معلومه که نمی کنه.بدش به من.گربه ی بیچاره.نگاه کن داره سکته می کنه.
---اصلا به من چه می رم با ماشینام بازی کنم.
ملوسو گرفتم و با هم از اتاق رفتیم بیرون.به طرف هال رفتم.ملوسو روی یکی از مبل ها گذاشتم و بعد هم خودم روی اون مبل لم دادم.ملوس بهم زل زده بود
---به چی زل زدی.خوب حتما از خودت داری می پرسی که چرا اینقدر کلافم.خوب چون بیکارم و دارم فکر می کنم که چرا هری دنبال اون کتاب بود.به نظرت هری بیخیالش شده؟
ملوس در جواب میو گفت
---منم فکر نکنم.به نظرت بهتر نیست که به کتاب خونه امشب یه سری بزنم.
میو
---آره منم موافقم.بهتره برم آماده شم.
می دونم به نظرتون من دیوونم که الان با یک گربه حرف زدم ولی گاهی اوقات بهتره حرفای یک حیوونو گوش بدید تا یک آدم.
ژاکتمو پوشیدم.پیش دنی رفتم.
---دنی من می رم بیرون اگه مامان و بابا اومدن بگو رفتم پیش امیلی. زود بر می گردم.
از خونه رفتم بیرون.خیابونا خلوت بود.پرنده هم پر نمی زد.یه جورایی هم ترسناک بود.
به کتاب خونه رسیدم.حالا چه جوری وارد بشم از سقف خونه بغلی.از پنجره.همین جور که داشتم فکر می کردم دیدم در بازه . عجیبه .الان باید بسته باشه.مگر اینکه هری اینجا بوده باشه.سریع وارد کتاب خونه شدم.به طرف کتاب های ممنوعه رفتم.همه ی کتاب ها ریخته زمین.حتما کتابو بر داشته و الان دنبال جام صلحه.
با عجله به طرف مرکز صلح رفتم.همه نگهبانا بی هوش روی زمینن.وای نه.داخل ساختمون شدم.از پله ها بالا رفتم.به مرکز مراقبت رسیدم.دیدم جای نگهداری جام خالیه.نه نه. دزدیدتش الان جنگ میشه یه جنگ دیگه.باید برم به بقیه خبر بدم.
تا خواستم برم یکی با دستاش جلوی دهنمو محکم از پشت گرفت._________________________________________
خوب نظرتون چیه؟کی جلوی دهنشو گرفت؟آیا واقعا هری اون جامو دزدید؟
Bye.xoxo
YOU ARE READING
The Unexpected Love (Harry.Styles)
Fanfictionاین داستان در مورد یک دختر به اسم رز هستش که یه فرشته اس.دختری که مهربونه،زیباست،معصومه،ولی از درون خیلی قویه.با همه خوبه و همه چی رو دوست داره اما یه چیزی رو نمی تونه تحمل کنه اون هم شیاطین هستش. از طرف مقابل پسری هستش که هیچی رو بیش...