5

116 9 4
                                    

Rose:
دستاش خیلی بزرگ بودن.حتی جلوی دماغمو هم گرفته بودن.دیگه نمی تونستم نفس بکشم.با پام محکم زدم به وسط پاش.دستشو شل کرد و من تونستم از دستش فرار کنم. داشتم می دویدم. همینطور که داشتم می دویدم صدای پای یکی رو پشت سرم می شنیدم.داشت منو دنبال می کرد.سرعتمو بیشتر کردم اما صدای قدما بلندتر شد.

---از دستم نمی تونی فرار کنی.

اون صدای هری بود.سرعتمو بیشتر کردم اما اون به من رسید. مچ دستمو محکم گرفت و منو به خودش نزدیک تر کرد.

---مگه بهت نگفته بودم سرت تو کار خودت باشه؟

از دردروی مچ دستم جواب ندادم.

داد زد: نه؟

---تو با اون کتاب چی کردی؟

---چی؟

---اون کتابو پس بده.

---شوخیت گرفته؟

---نه مثل اینکه تو شوخیت گرفته.ببین من ازت نمی ترسم پس همین الان این کتابو پسش بده.

---ببین دختر جون، اولا خوب نقشتو داری بازی می کنی خوشم اومد اگه یکی غیر از من بود حتما حرفاتو باور می کرد.دوما،تو می خوای مثلا چیکار کنی،هان؟ما اینجا الان تنهاییم. فقط من و تو.

دستشو روی گردنم گذاشت و منو به دیوار چسبوند و انگشتشو روی گردنم کشید.به من نزدیک تر شد و در گوشم گفت

---می دونی من چه بلایی سر دخترایی مثل تو آوردم؟ حتما شنیدی چه طوری ازشون به عنوان تغذیه استفاده کردم یا گاهی هم ازشون خوشم می اومد و با اونا می خوابیدم.

---جرأتشو نداری.

---مطمئنی؟ اگه بخوای می تونیم امتحان کنیم؟

---چی می خوای؟

---کتابو

---من اون کتابو ندارم تو داریش.

---ببین دوباره بر گشتیم به جای اول.نزار بهت دوباره یادآوری کنم که چه کارایی می تونم انجام بدم.کتابو پس بده.

---بهت که گفتم من ندارم.

---دیگه بسه.این اخرین شانست بود دیگه با صورت خوشگلت خداحافظی کن.

منو محکم به زمین کوبوند و بالا ی تنم رفت. بعد بهم نزدیک شد.نفس های گرمشو روی صورتم حس می کردم.خیلی عصبی بود. سعی کردم بدنمو حرکت بدم اما اون محکم تر از قبل منو رو زمین فشار داد. به چشماش زل زدم به چشم های سبز زمردیش.چشمایی که فقط درش آرامش بود.انگار این چشما  اصلا به این آدم تعلق نداشتن .یهو همینطور که داشتم به چشماش نگاه می کردم چشماش سیاه شدن و منظورم از سیاه اینه که کاملا سیاه شدن.یعنی اصلا دیگه مردمک نداشت.  اون آرامش رفته بود و جاشو نفرت پر کرده بود.
من اون لحظه واقعا ترسیده بودم و مرگمو تو چشماش می دیدم.سرشو پایین آورد و به گردنم نزدیک شد.
بعد تنها کاری رو که تونستم انجام دادم.

جیغ زدم و جیغ زدم.

بعد احساس کردم که یه وزنی از روی من برداشته شد و بعد چشام بسته شدن و تو تاریکی فرو رفتم.

_________________________________________

خوب نظرتون در مورد داستان چیه؟

چرا کسی نظر نمی ده؟به خدا اگه نظر ندید دیر آپ می کنم.
Bye kiss kiss

The Unexpected Love (Harry.Styles)Where stories live. Discover now