قسمت چهاردهم This is us
لیام روی مبل نشست
زین: بزن همون کانال ببینیم دختره چی شد
لیام: اسکل الان دو ساعته گذشته مسلما تموم شده😐
لویی روی زمین کنار میز نشست
نایل شلوارشو عوض کرد و برگشت
لیام:خوبی داداش؟
نایل : باهام حرف بزنید تبدیل به پیتزا میکنمتون😡
زین: بیاید ادامه بازی
لیام: دیگه حسش نیست
زین: خب پس بزن تلوزیون بیینیم
لویی: کنترلمو بده
هری: کنترلتتت؟
لویی: آره امروز روز منه مال منه😏
هری: 😐
زین کنترل رو بالا گرفت و به لویی نشون داد
زین: دست منه😎
لویی: رد کن بیاد😐
زین: بیا بگیر😎
لویی: دیوثثثثثثث
این رو گفت و حمله کرد سمت زین
زین کنترل رو پشتش گذاشت و با لویی هم رو میزدن
لیام: ای حیوانات بگیرید بشینید😐
لویی: نفس کشششش. کنترل بدههههه😠
زین: به هههههههیچ وجه
لویی: سگ تولههههه😠
زین: شامپانزه😠
لویی: زرافه کونی😠
زین: شتر بی خاصیت😠
لویی: گوسفند گوزو😠
زین: مارمولک چس😠
لویی: پودرت میکنم😠
زین: هه عددی نیستی😏
زین لویی رو محکم هل داد و لویی پخش زمین شد و کلش محکم به میز خورد
نایل: لویییییییییییییی😨
هری: لوییییییییییییی😨
لیام: یا نادر شاه چهارم😨
زین: 😨😨😨😨
لویی: من زندم کولی بازی در نیارید 😡
هری یک دونه زد تو سر خودش : وای یک کاری بکنیدددد😱
نایل: من برم زنگ بزنم آتیش نشانی😱
لیام: کپسول کو؟؟ کپسول رو بدید😱😲
زین مثل فشنگ از جا پرید و رفت کپسول آتش نشانی رو بیاره
لویی یکم گیج بود وسرش گیج میرفت نفهمید چی شده
لویی: هوی صدامو نمی شنوید ميگم خوبم عنترا
لویی یکم خودش رو تکون داد و تا یکم جلو اومد زین جلوش ایستاد و کپسول رو روبه روی لویی نگه داشت و توی صورتش خالی کرد
لویی:😲😲😲😲😲(الان داره عربده میزنه😐)
زین کپسول رو کنار گرفت و لویی با هیکل سفید شده و چشم های گرد شده سر جاش نشسته بود و تو شک بود
لیام جفتک زدم سمتش : لویی خوبی؟
هری کنارش نشست : صدامو میشنوی؟
نایل: لویی جونم😢
زین دستاشو جلو لویی گرفت: این چند تاس؟
لویی بالاخره زبون باز کرد: این الان چه کاری بود؟😲
لیام: آتیش گرفته بودی خب😐
لویی:جااااان؟😱
هری:کلت آتیش گرفت وقتی سرت به میز خورد موهات رفت تو شمع رو میز😐
لویی ناگهان مثل فنر از جا پرید تا بره تو آینه به موهاش نگاه کنه
چیزی که دید باعث شد دهنش کف سالن پخش بشه
لویی:موهام😢
لیام: اشکال نداره کوتاهش میکنی حداقل دیگه انقدر امازونی نمیمونی😐
لویی:موهای قشنگم😢
هری: حالا خوبه خودت آتیش نگرفتی مهم نیست
لویی: موهای گلم😢
نایل: الهی بمیرم برات داداش😭
لویی داد زد :موهااااااااام😭😭😭😭😭عرررررررررر😭
هری: بازم😑
YOU ARE READING
🆔THIS is US🆔
Humorداستان طنز از اتفاقات روزمره بین اعضای واندایرکشن❕ ☠اثرات داستان : 1-شباهت پیدا کردن خنده هایتان به گراز های زخمی💀 2-لبخند زدن به گوشی حتی وقتی که در حال خواندن داستان نیستید📱 3-مرگ💯(معمولا ناشی از خنده زیاد اما مورد هایی هم دیده شده که جان خ...