chapter 62&63

355 29 3
                                    

قسمت 63 و62 this is us
لیام: زین قرارمون چی بود؟😠
زین: چی بود؟😐
لیام: که با صاحب خونه خوب برخورد کنیم😠
زین: ببخشید دست خودم نیست ریخت عنترشو میبینم بهم شوک الکتریکی دست میده و فحش و تکیه ازم مثل آبشار سرازیر میشه😐
لیام: سعی کن جلو خودتو بگیری😬
زین: سعی میکنم😐
جاستین با خدمتکارش برگشت
خدمتکار جلو پسرا شربت گذاشت
جاستین: خب خیلی خوش اومدین دوستان😎
زین: میدونم ما همیشه همه جا خوش میایم😐
لیام:😒
هری: شروع کنیم؟😍
جاستین: هاهاهاها😂
زین: زهر مار ببند نیشتو مردتیکه به داش من میخندی؟
جاستین: خیلی عجله داری هری😂
هری: میخوام زودتر برم مخ بزنم 😐
لویی: عجله داره میفهمی؟😐
جاستین: شما اول شربتتون رو بخورید😎
نایل: من جیش دارم😯
لیام: ای زهرمار مگه نگفتم اگر دستشویی داشتید بلند اعلام نکنید؟😐
نایل: خب چیکار کنم؟😦
لیام: مثل آدم بپرس دستشویی کجاست بعد پاشو برو دستشویی😐
نایل: آها باشه.دستشویی کجاس؟😟
جاستین: طبقه بالا😎
زیم: منم باهات میام نایل😎
لویی با خود اندیشید زین نقشه های شوم داره پس از جا برخواست : منم میرم😎
زین: یک بار نشد من بخوام یک کاری رو انجام بدم تو مثل نخود عن نپری وسط😐
لویی: شماره یک دارم میفهمی؟😐
زین: ته پام😐
هری: منم بیام؟😯
زین: مهمونی که نمیخوایم بریم میخوایم بریم برینیم بتمرگ سر جات😐
هری:😡
نایل و لویی و زین رفتن طبقه بالا
لویی: خب نقشه چیه؟😎
زین: ای پدر سگ از کجا اهداف شوم من رو فهمیدی؟😐
لویی: من تو رو نشناسم باید برم پشگل جمع کنم😐
نایل: میخواید چیکار کنید؟😯
زین: هیچی تو برو دستشویی😐
نایل: نریدا من میترسم😓
لویی: نمیریم گمشو برو😐
نایل رفد دست به آب
لویی: نگفتی نقشه چیه؟😎
زین: تخریب اموال خشتک پاره 😎
لویی:😎
زین: دنبالم بیا😎
زین و لویی وارد اتاق خواب جاستین شدن
زین: داداش چاقو داری؟😎
لویی: من؟چاقو؟فکر کردی من خلافکارم؟به قیافه عن مانند من میخوره خلافکار باشم؟😐
زین: خب حالا چرا جوش میاری😐
لویی : بگیر😡
چاقو رو گذاشت کف دست زین
زین: از کجا اوردی؟😐
لویی: تو جیبم برا روز مبادا گذاشته بودم😡
زین:😐
لویی: اینطوری نگام نکن میزنم تو صورتت شبیه برچسب دارا سارا بشیا😠
زین: آرامش خودتو حفظ کن😐
لویی:😤
زین سمت تشک جاستین رفت
لویی: میخوای چیکار کنی؟
زین: اون طرفشو بگیر😎
لویی اون سر تشک رو گرفت و با هم بلندش کردن
زین: مرحله دوم😎
زین سمت تشک رفت و چاقو رو فرو کرد توش
لویی:تو یک شیطانی و من عاشقتم😎
زین: منم عاشق خودمم😎
لویی یک چاقو دیگه از تو جیبش در آورد و به کمک زین رفت
زین: داداش کارخونه چاقو سازی داری؟😐
لویی: خفه شو گفتم که برا روز مباداس😐

🆔THIS is US🆔Where stories live. Discover now