دوباره نگاهمو به اب دوختم و شعری که همیشه پدرم برام میخوند رو زمزمه کردم....(You shout it loud
تو بلند داد زدیBut I can't hear a word you say
اما من حتی یه کلمه از حرفات رو هم نمیتونم بشنومI'm talking loud not saying much
من بلند حرف میزنم چیزه خاصی نمیگمI'm criticized but all your bullets ricochet
من مورد انتقاد قرار گرفتم اما همه ی گلوله هات کمانه کردندYou shoot me down, but I get up
تو بهم شلیک کردی اما من بلند شدمI'm bulletproof, nothing to lose
من ضد گلوله ام چیزی رو از دست نمیدمFire away, fire away
شلیک کن. شلیک کنRicochet, you take your aim
کمانه کن. تو هدفت رو نشونه گرفتیFire away, fire away
شلیک کن .شلیک کنYou shoot me down but I won't fall
تو بهم شلیک کردی اما از پا در نمیام)پدرم، اون این اهنگ رو برام میخوند تا بهم درس بده
این درس شامل خیلی چیزا میشد: مقاومت.پشتکار.مخالفت با ظلم و ستم و هر چیزه دیگه ای که توی هر بند شعر قایم شده بودمن بچه بودم و خب کلی ارزو داشتم
همیشه عاشق شمشیر بازی بودم و هر وقت پدرم منو به مبارزه دعوت میکرد به سمت اتاقم میدویدم و از توی سبد اسباب بازیام شمشیر پلاستیکی قرمزم رو بیرون میکشیدم. شنل زورو مانند مشکیمو به گردنم میبستم و با خط چشم مامان که از توی کیف آرایشش میدزدیدم یه رعدو برق بالای پیشونیم میکشیدم .به سمت پدرم حمله ور میشدم و باهاش شمشیر بازی میکردم. دور خونه میدویدیم و داد و بیداد میکردیم و بعد جمعمون سه نفره میشد با این تفاوت که مامان به جای شمشیر، با ماهیتابه، دمپایی یا هر چیزی که در دسترسش قرار داشت دنبال منو بابا میکرد و ایدش از دنبال کردن ما بهم زدن آرامشش بود اما هممون میدونستیم که این درست نیست و تنها برای سرگرمیهاون مرد بهترین بود. نه تنها توی زندگیه من، بلکه نقش خیلی پررنگی برای مامانم داشت اما رفت
اون نموند تا موفقیت دخترش رو ببینه
اون نموند تا مبارزه ی واقعی لورن شمشیر بازش رو ببینه
اون نموند تا ببینه که چی جوری دخترش تفنگ به دست میگیره و به مغز هدف شلیک میکنه، درست مثله خودش
و اون نموند تا ما رو تنها نزاره
و این آهنگ داستان زندگی ما بود..بابا و بعد من..شلیک و خون . کسی که همیشه برنده میشد ما بودیم و اون همینو میخواست به من بفهمونه."هی کجایی؟؟"
برخورد دست هری به دماغم و پیچیدن صداش توی گوشام منو به زمان حال برگردوند
"من فقط..همینجام"
گفتم و دستامو توی هم حلقه کردم..پاهامو توی سینم جمع کردم و سرمو روشون قرار دادم
YOU ARE READING
Little Rebel (Harry Styles)
Fanfictionمن فرشته ای در باغ شیاطین بودم... "تو کسی نبودی که بخوام دوستش داشته باشم،هری" Fanfiction. [By:zarawesley] هشدار: این داستان شامل صحنه های خشن جنسی، فحاشی ،شکنجه ،کشتار و مرگ میباشد و به سنین پایین اصلا توصیه نمیشود. مواظب باشید.🚫