-بروک پری در نقشه لورن مارسیز☝
.........................."خب خب خب، ببینین چی داریم!"
چهره های نااشنا و نیشخند های عصبی تنها چیز جدید توی تاریکی شب بیابان شنی بود.
از روی کف سخت ون بلند شدم، بدن خاکیم رو به نمایش گذاشتم و به خاطره سرما به خودم لرزیدم.
هوا تاریک تر از چیزی بود که انتظار میرفت و باعث میشد به سختی چهره ی اونا دیده بشه.از جام تکون نخوردم و به خیره شدن ادامه دادم. صورت های عصبیشون بیش از اندازه بزرگ بود، دقیقا مثل هیکلشون و خب چیزی که منو به خودش جذب کرد تتوهای مشابه گرگ روی سینه های برهنشون بود .
چشمای گرگ ها وحشی بودن و ازشون خون چکه میکرد ،این حال بهم زن بود و در عین حال قدرتمند."تو"
با دستش اشاره کرد و وقتی من اونو دنبال کردم به خودم رسیدم.
فاصله ی کم تر و بدن بزرگ تر،معلومه که من باید مخاطبش باشم"با منی؟"
شلیک خنده ها تو اسمون به پرواز درومدن و شروع به رقصیدن کردن.
سوالی که من پرسیدم شاید عاقلانه نبود اما خنده دار هم نبود. اصلا اونا کین که دارن برای من نمایش جنایی بازی میکنن .؟
چشمامو تو حدقه چرخوندم و منتظر تموم شدن خنده های کرکنندشون شدم، شاید با انتظار و صبر میفهمیدم اینها دیگه از کدوم گوری پیداشون شده و هدفشون از تیر اندازی به این ماشین چیه!"تموم شد؟"
دستهامو تو هم گره زدم و جلوی سینم نگه داشتم و چند قدم به جلو برداشتم
چهره ها سخت شد و قسم میخورم اگه بیش از این چیزی میگفتم زنده نمیموندم
"اون کونی کجاست؟. "
اسلحش رو از پشتش دراورد و بیشتر بدن عضله ایش رو به نمایش گذاشت . چند نفر هم دور و اطراف پرسه میزدن و نگران بودن. اما برای چی ؟
"کی ؟"
خب من باید میدونستم منظورش چه کسیه تا بتونم درست جواب بدم؟
چشماش ریز شد و اسلحه رو به سمتم نشونه گرفت و اماده و حاظر برای خلاص کردن من بود"هی هی مرد ،اروم باش .ما میتونیم اینو از راه درست تری پیش ببریم"
دستامو به جلو هدایت کردم و قصدم ایجاد فضای بهتر بود نه یه مانع برای جلوگیری از برخورد تیر با بدنم
"اره میتونیم اما اگه تویه هرزه جواب منو بدی"
لعنتی، دیگه دارم به هرزه بودن خودم شک میکنم. من هستم؟شاید
"و اگه تو بگی اون کونی که داری در موردش حرف میزنی کیه من هم درست جوابتو میدم"
تاریک و زیبا تر ، شاید این چیزی بود که تا قبل از گیر افتادن در مورد اسمون توصیف میکردم اما فاک، من اون روشنایی و گرما رو میخوام .
"ترامپ ، اون عوضی کجاست؟"
"من واقعا نمیدونم"
و بوم ،صدای شلیک توی فضا پیچیده شد و ستاره های اسمون شب رو فراری داد .
دستمو روی قلبم گذاشتم و تو ذهنم شروع به پردازش کردم. من واقعا نمیدونم اون کجاست، حتی نمیتونم حدس بزنم"من نمیدونم، اینو جدی میگم"
دستمو به کمرم زدم و منتظر واکنش بعدیش شدم
"تویه هرزه ، اون تو این ماشین بود و حالا نیست، داری کی رو بازی میدی؟ اصلا تو کدوم لعنتی هستی ؟ دوست دخترش یا یه هرزه برای شباش ؟ "
اون داره بیش از حد حرف میزنه و این اگه ادامه پیدا بکنه باعث پشیمونیش میشه . دستای مشت شدمو کنارم نگه داشتم و با ترسناک ترین نگاهی که میتونستم داشته باشم، براندازش کردم و بهش نزدیک تر شدم ..نزدیک و نزدیک و تا لبه ی ون پیش رفتم
"فقط اگه یه بار دیگه جرئت داری از کلمه هرزه استفاده کن تا بهت بفهمونم از یه فرمانده ی شورشی چی برمیاد؟"
صداها گیرا تر شدن و الان میشه گفت بیشتر افراد پشت اون عوضی حرومزاده ایستاده بودن
به همه یه نگاه جزئی انداختم و ابروهامو برای اون مردتیکه بالا انداختم
"چی شد ، من یه هرزم نه ؟"
"جدی میگم ، نمیخوای یه ذره درد رو احساس کنی؟ کشتنتون میتونه برام لذت بخش باشه"
بازم سکوت، لعنتی خیلی وقت بود این قدرت و حس نکرده بودم . اروم پوزخندم تبدیل به لبخند شد و به حالت طبیعی برگشتم
"رئیستون کیه؟"
داد زدم تا همه بشنون اما خب کسی جواب نداد.
"گفتم رئیستون......."
با خوردن ضربه ای به سرم چشمام بسته شد و رویه زمین افتادم"هرزه ی کوچولو، شاید اونو گم کردیم اما تو میتونی هدیه ی خوبی برای استایلز باشی،یه فرمانده ی شورشی قدرتمند!"
و همون صدا تکرار شد تا زمانی که کامل هوشیاریم رو از دست دادم
استایلز
اون دیگه کیه؟
____________________________
من این دختره رو خیلی میدوستم، گوگولیه"_"
مرسی که میخونین♡
All the fucking luv
Sh.
BINABASA MO ANG
Little Rebel (Harry Styles)
Fanfictionمن فرشته ای در باغ شیاطین بودم... "تو کسی نبودی که بخوام دوستش داشته باشم،هری" Fanfiction. [By:zarawesley] هشدار: این داستان شامل صحنه های خشن جنسی، فحاشی ،شکنجه ،کشتار و مرگ میباشد و به سنین پایین اصلا توصیه نمیشود. مواظب باشید.🚫