زوزه های پیاپی گرگ ها بیشتر میشد و تیله های براقشون در فاصله های نزدیک تری میدرخشیدن
کوله رو از روی زمین برداشتم و به خاطر استرس و هیجانی که گرگ ها به وجود اورده بودن دستام میلرزید.
من توی موقعیت های مختلفی قرار داشتم و با هر سلاح سرد یا گرمی روبه رو بودم اما این فرق داشت.خیلی هم فرق داشت. الان دندونای دراز و پنجه های قدرتمند مقابلم بودن نه چندتا اسباب بازی بدرد نخور که فقط قلب و مغز رو سوراخ میکنن.
بلاخره مغزم فرمان رو بدست گرفت و منو هوشیار کرد
زیپ اون کیف بزرگ رو باز کردم و سلاح ها رو دراوردم.لعنتی من حتی نمیتونستم به خاطره لرزشی که داشتم کوله رو توی دستام نگه دارم چه برسه به اون اسلحه های سنگین.
"هی...."
داد زدم و توجهشو به سمت خودم جلب کردم ،با تکون دادن دستش بهم فهموند که زودتر کارمو انجام بدم پس خشابارو سر جاشون توی کلت ها قرار دادم و از بین۳ اسلحه ای که توی کیف بود دوتاشو برای اون پرتاب کردم ویکیش هم بین انگشتام جا دادم
اون حیوون های وحشی به پاهاشون نیروی بیشتری وارد کردن و سرعت حرکاتشون هر لحظه سریع تر و قوی تر میشد.
"تو جلو نیا، از پشت مواظب باش"
هری داد زد و بعد صدای تیر های رها شده بین باد گم شد
صدای تیر و زوزه ی گرگای زخمی توی هم آمیخته شده بودن و توانایی تمرکز و فکر کردن رو ازم میگرفتن"تو..بیا ...من به...کمک...دارم"
حرفاش بی معنا بود و کامل شنیده نمیشد اما میتونستم تشخیص بدم که چی میخواد و وقتی خودم کلمات رو کنار هم چیدم و بهشون شاخ و برگ دادم به سمتش حرکت کردم
"از او اسلحه لعنتی استفاده کن"
با غرولند سرمو تکون دادم و گرگی که نقشه داشت سر هری رو از بدنش جدا کنه، ناکار کردم
من به خوبی میتونستم از این موقعیت استفاده کنم و وقتی گرگ ها دارن بدن زخمی اون عوضی رو تیکه تیکه میکنن فرار کنم اما اینم میدونستم که قطعا منم باهاش میمردم پس تصمیم گرفتم هم خودم و هم اون رو از این وضعیت فلاکت بار بیرون بیارم
اون گرگ ناله کرد و روی زمین افتاد و زوزه اش، دوستای گرسنه اش رو عصبی تر کرد
تعداد اون حیوون های جنگلی زیاد بود و برای کشتن هر کدومشون باید ۳ ،۴ تا تیر حروم میکردیم
ما تا جایی که تونستیم از خونشون به عنوان رنگی برای تضاد با طبیعت سبز استفاده کردیم (اون ها رو کشتیم )و وقتی خشابا کامل خالی شد شروع به دویدن کردیم"دارن نزدیک میشن"
به پشت سرم خیره شدم و هجومشون رو تماشا میکردم وقتی در حال فرار بودیم
ESTÁS LEYENDO
Little Rebel (Harry Styles)
Fanficمن فرشته ای در باغ شیاطین بودم... "تو کسی نبودی که بخوام دوستش داشته باشم،هری" Fanfiction. [By:zarawesley] هشدار: این داستان شامل صحنه های خشن جنسی، فحاشی ،شکنجه ،کشتار و مرگ میباشد و به سنین پایین اصلا توصیه نمیشود. مواظب باشید.🚫