"هعیییی " ارنی به طرف صندوق دوید که پیش مردی که همیشه پشت صندوق بود بره...اما اون اونجا نبود...و اینطرف مغازه مشغول نصب کردن چراغ های کریسمس بود.
"سلام ارنی " هری گفت و قبل اینکه بفهمه دوتا بازوی کوچیک دور کمرش حلقه شدن..
" اوه ... دوریسم که اینجاست"
" بچه ها به هری نچسبید اون باید بقیه چراغ هارو هم بزنه و مطمئنا با دوتا هیولا کوچولو که که چسبیدن به پاش نمیتونه کاری کنه" لویی با شوخی گفت و با قلقلک بچه ها رو از هری دور کرد.
" هعییی مامان گفت که ما میتونیم یه عالمه شکلات برداریم چون که هفته ی بعد بخاطر کریسمس نمیایم." ارنی توضیح داد..و خواهرش بینیشو چسبونده بود به شیشه و به تمام اون شکلاتای رنگارنگ نگاه میکرد.
" باشه یکمی صبرکنید الان براتون میارم."
هری گفت و سعی کرد که اخرین چراغم وصل کنه به میخی که یکمی بالا بود..دستشو دراز کرد که بهش برسه اما چون یکمی ناوارد بود تعادلشو از دست داد و داشت به پشت میفتاد رو زمین.
اما لویی اومد و به سمتش دوید و از پشت گرفتش.
خب .... در واقع گرفت و بعد باهاش افتاد.
" اوپس ..." هری اروم خندید.سرش رو سینه ی لویی بود و پاها و دستاش کاملا باز بودن.
لویی لبخند زد و نفسش بخاطر افتادن یه لحظه قطع شد.و یهو گفت : "های "
" خب .... فکر کنم تو یه قهرمانی ! "
" قهرمان تو "
" هززززییییی " دوقلوها داد زدن.هیچکدومشون به برادرشون و اون مرد دراز اهمیتی نمیدادن..
" دارم میام ..ببخشید عشقا..." هری بلند شد و کمک کرد که لویی هم بلند شه.
به سرعت رفت پشت صندوق ... " خب گفتین یه عالمه ؟ "
"بله ! "
" خب هرکدومتون میتونید سه نوع بردارید. ارنی چی دوست داری ؟ "
" cola lollipops, pop rocks , dots "
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
" دوریس نوبت توِ ! چی میخوای عزیزم؟ "
دوریس اخم کرد داشت عمیقا فکر میکرد و به انتخابای مختلفش نگاه میکرد. " من ... " اه کشید... " نمیدونم ... لو تو انتخاب کن"
اون به لویی نگاه کرد.لویی هم سرشو تکون داد و خودش شروع به نگاه کردن کرد.
" اون هر نوع شکلاتی رو دوس داره ... پس یه reese's , یکمی ابنبات کریسمسی .. و .... " لویی به هری نگاه کرد. " میشه اخریشو تو انتخاب کنی من واقعا نمیدونم دیگه"
" یکمی ابنبات بشقاب پرنده ای(😐😐عکسش هس😐😐) " هری گفت.به اون ابنباتای رنگارنگ اشاره کرد.
به لویی چشمک زد .
" اخه میدونی .... چون اون عس (کون😐) از سر این دنیا زیادیه.."
(مثلا نمک ریخت بشقاب پرنده و اوت عاو دیس ورد و اینا هارهار -.- )