chapter 7 - flying saucers

2.9K 494 85
                                    


"هعیییی " ارنی به طرف صندوق دوید که پیش مردی که همیشه پشت صندوق بود بره...اما اون اونجا نبود...و اینطرف مغازه مشغول نصب کردن چراغ های کریسمس بود.

"سلام ارنی " هری گفت و قبل اینکه بفهمه دوتا بازوی کوچیک دور کمرش حلقه شدن..

" اوه ... دوریسم که اینجاست‌"

" بچه ها به هری نچسبید  اون باید بقیه چراغ هارو هم بزنه و مطمئنا با دوتا هیولا کوچولو که که چسبیدن به پاش نمیتونه کاری کنه" لویی با شوخی گفت و با قلقلک بچه ها رو از هری دور کرد.

" هعییی مامان گفت که ما میتونیم یه عالمه شکلات برداریم چون که هفته ی بعد بخاطر کریسمس نمیایم." ارنی توضیح داد..و خواهرش بینیشو چسبونده بود به شیشه و به تمام اون شکلاتای رنگارنگ نگاه میکرد.

" باشه  یکمی صبرکنید الان براتون میارم."

هری گفت و سعی کرد که اخرین چراغم وصل کنه به میخی که یکمی بالا بود..دستشو دراز کرد که بهش برسه اما چون یکمی ناوارد بود تعادلشو از دست داد و داشت به پشت میفتاد رو زمین.

اما لویی اومد و به سمتش دوید و از پشت گرفتش.

خب .... در واقع گرفت و بعد باهاش افتاد.

" اوپس ..." هری اروم خندید.سرش رو سینه ی لویی بود و پاها و دستاش کاملا باز بودن.

لویی لبخند زد و نفسش بخاطر افتادن یه لحظه قطع شد.و یهو گفت : "های "

" خب .... فکر کنم تو یه قهرمانی ! "

" قهرمان تو "

" هززززییییی " دوقلوها داد زدن.هیچکدومشون به برادرشون و اون مرد دراز اهمیتی نمیدادن..

" دارم میام ..ببخشید عشقا..." هری بلند شد و کمک کرد که لویی هم بلند شه.

به سرعت رفت پشت صندوق ... " خب گفتین یه عالمه ؟ "

"بله ! "

" خب هرکدومتون میتونید سه نوع بردارید. ارنی چی دوست داری ؟ "

" cola lollipops, pop rocks , dots "

" cola lollipops, pop rocks , dots "

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


" دوریس نوبت توِ ! چی میخوای عزیزم؟ "

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

" دوریس نوبت توِ ! چی میخوای عزیزم؟ "

دوریس  اخم کرد داشت عمیقا فکر میکرد و به انتخابای مختلفش نگاه میکرد.  " من ... " اه کشید... " نمیدونم ... لو تو انتخاب کن"

اون به لویی نگاه کرد.لویی هم سرشو تکون داد و خودش شروع به نگاه کردن کرد.

" اون هر نوع شکلاتی رو دوس داره ... پس یه reese's , یکمی ابنبات کریسمسی .. و .... " لویی به هری نگاه کرد. " میشه اخریشو تو انتخاب کنی من واقعا نمیدونم دیگه‌"

" یکمی ابنبات بشقاب پرنده ای(😐😐عکسش هس😐😐) " هری گفت.به اون ابنباتای رنگارنگ اشاره کرد.

به لویی چشمک زد .

" اخه میدونی .... چون اون عس (کون😐) از سر این دنیا زیادیه.."

(مثلا نمک ریخت بشقاب پرنده و اوت عاو دیس ورد و اینا هارهار -.- )

~~~~~~

مرسی که خوندین 💚

sweets (l.s persian translation) [Completed]Where stories live. Discover now