" سلام هز "" سلام عزیز...." هری گفت و برگشت که مشتریشو ببینه..." پس دوقلوها کجان؟ "
" اونا مریض شدن... اما من نتونستم همینجوری جمعه مو بگذرونم ... امروز روز ما شده یجورایی" لویی لبخند زد.. " اونا بهم گفتن بهت کلی بغل و بوس بدم "
" اونا خیلی شیرینن " هری زمزمه کرد. " تو واقعا کیوت ترین خواهر برادر دنیارو داری "
" اره دارم..."
" خب ..."
" خب ..."
اونا اه کشیدن...این خیلی مسخره بود اما هیجانم داشت...اما بازم یجورایی مسخره بود.
" اونا هیچ شکلاتی نمیخواستن؟ " هری گفت.. " میخوام براشون بخرم"
" نه لازم نیست تو اینکارو کنی ..خودم میتونم پرداخت کنم پولشو" لویی گفت " اما فکر کنم butterfinger میخواستن."
" باشه الان میارم " هری گفت و رفت که بیاره..اونارو تو یه پلاستیک کوچیک گذاشت و به لویی داد.
" هیچ حرف درتی ای ؟ " هری اخم کرد...اون از بعضی تیکه های لو خوشش میومد باعث میشد بخنده ..... و یچیزایی حس کنه.
" نچ "
" اما این butterfinger عه ! "
" خب "
" هیچی مثل ' تو انگشتای چسبناک منو دوس داری ' ؟ "
" نه..نه ایندفعه "
" اوه "
" هرچند...تو دوست داری مگه نه ؟ " چشمک زد و رفت.
~~~~~
مرسی که خوندین 💚
YOU ARE READING
sweets (l.s persian translation) [Completed]
Fanfictionمیتونم یکمی از اون بوسه های ترش ات داشته باشم ؟