chapter 10 - butterfinger

2.6K 485 42
                                    


" سلام هز "

" سلام عزیز...." هری گفت و برگشت که مشتریشو ببینه..." پس دوقلوها کجان؟ "

" اونا مریض شدن... اما من نتونستم همینجوری جمعه مو بگذرونم ... امروز روز ما شده یجورایی" لویی لبخند زد.. " اونا  بهم گفتن بهت کلی بغل و بوس بدم "

" اونا خیلی شیرینن " هری زمزمه کرد. " تو واقعا کیوت ترین خواهر برادر دنیارو داری "

" اره دارم..."

" خب ..."

" خب ..."

اونا اه کشیدن...این خیلی مسخره بود اما هیجانم داشت‌...اما بازم یجورایی مسخره بود.

" اونا هیچ شکلاتی نمیخواستن؟ " هری گفت.. " میخوام براشون بخرم"

" نه لازم نیست تو اینکارو  کنی ..خودم میتونم‌ پرداخت کنم پولشو" لویی گفت " اما فکر کنم butterfinger میخواستن."

" باشه الان میارم " هری گفت و رفت که بیاره..اونارو تو یه پلاستیک کوچیک گذاشت و به لویی داد.

" هیچ حرف درتی ای ؟ " هری اخم کرد...اون از بعضی تیکه های لو خوشش میومد باعث میشد بخنده ..... و یچیزایی حس کنه.

" نچ "

" اما این butterfinger عه ! "

" خب "

" هیچی مثل ' تو انگشتای چسبناک منو دوس  داری ' ؟ "

" نه..نه ایندفعه "

" اوه "

" هرچند...تو دوست داری مگه نه ؟ " چشمک زد و رفت.

~~~~~

مرسی که خوندین 💚

sweets (l.s persian translation) [Completed]Where stories live. Discover now