" شما دوتا ، عجله کنید ، فکر کنم قراره بارون بیاد " لویی به بچه ها گفت وقتی داشتن میرفتن تو مغازه."هززززززی" دوریس جیغ زد.
"بلههه ؟ "
" میتونیم یکم شکلات داشته باشیم ؟ "
" همممم.... بذار ببینم چه شکلاتایی اینجا داریم... " هری گفت و بسته های شکلات رو دراورد.... " خبب این یکی .... "
زنگی که بالای در اویزون بود به صدا دراومد.این یعنی اینکه یکی وارد مغازه شد.
"فوکیینگ هل ، بهتون گفتم عجله کنید "
" یه پسر هات ، اما خیس ، وارد مغازه شد...اب از لباسا و موهاش میچکید . صورت خوشگلی داشت اما بنظر عصبانی میومد.
" لوووو " دوقلوها فریاد زدن.
اوه.
" بالاخره تصمیم گرفتین چی میخاین ؟ لویی دست هرکدوم رو تو یه دستش گرفت و اروم به سمت صندوق نزدیک شدن...نزدیک هری ... تا به اون شکلاتا نگاه کنن.
" هَعیییی من twix میخام . پیی یییز "
ارنی مودبانه درخواست کرد و هری بهش اون بسته شکلات رو داد.
![]()
Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.
" و تو ، دوریس ؟ " هری به کوچولوی موقرمز نگاه کرد." تو از کجا اسماشونو میدونی ؟ " برادر بزرگتر با یکمی نگرانی پرسید.
" خب این دوتا مشتری های محبوب من تو روز جمعه ن. " هری گفت و به اون دوتا چشمک زد.
و به لویی هم یه لبخند کوچیک زد." حالا دوریس ... چی دوست داری ؟ "
دوریس به همه ی شکلاتا نگاه کرد.یه اخم بزرگ رو صورتش بود و داشت عمیقا فکر میکرد.
" میخوام که ... لو انتخاب کنه. " اون گفت و به برادرش نگاه کرد. دوتا دستاشو بالا گرفت که لویی بغلش کنه .. و اونم بغلش کرد.
" خب .. همسن تو که بودم از اینا خیلی دوست داشتم. " اون ب بسته ی نارنجی رنگی اشاره کرد.
" اونامثل ساندویچ مربا و بادوم زمینی ان...اما خیلییییییی بهتر....چون توش مربا نیست و پر از شکلاتههه "
" من ساندویچیی میخاممم !! "
" باشه عشقم...به این اقای مهربون بگو که چی میخای "
" هزززززی میتونم یدونه شکلات نارنجی داشته باشم ؟ لطفا ؟ "
" معلومه ! بفرما عزیزم ! " هری به دختر کوچولو لبخند زد.و اون شکلاتو بهش داد.
" خب... بارونم بند اومد ..فکر کنم مامان تا الان منتظرمون مونده که برسیم خونه... بدویین موش کوچولوهای شکلات خور...خداحافظی کنین..."(🙃)
"با-بای هزززی " دوقلوها گفتن.
" خداحافظ مشتری های عزیزم " هری براشون دست تکون داد.
" خداحافظ... سوییت هارت "
لویی گفت و چشمک زد.بعدش با خواهر و برادرش از مغازه بیرون رفتن.
~~~~~~
من فهمیدم لریش کیوت نی برام😂...دوری و ارنیش کیوتن😭😭
دوسشون دارم😭😭
مرسی که خوندین💚
![](https://img.wattpad.com/cover/109701241-288-k108733.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
sweets (l.s persian translation) [Completed]
Fiksi Penggemarمیتونم یکمی از اون بوسه های ترش ات داشته باشم ؟