2

53 10 0
                                    

روزی طبیب کورتون، پاهایش را روی میز گذاشته بود و مشغول درست کردن موشک کاغذی بود که ناگهان منشی، دکتر را صدا زد و گفت که یک بیمار آمده است. طبیب هم سریع پاهایش را جمع کرد و موشک و نمکدون و قورباغه کاغذی اش را در کشوی میزش انداخت‌. سپس عینک های ته استکانی اش را روی چشمش انداخت و گفت: "بیاد تو.".
اما در که باز شد، از حرف چند ثانیه پیشش پشیمون شد. هیکلش جلوی نور را گرفته بود، آنچنان که تمام اتاق رو سایه گرفته بود. یهو یه گولاخ دو متری وارد اتاق طبیب شد...

شهر پشت کوه Where stories live. Discover now