طبیب که عین بید میلرزید، هی با خودش میگفت ای وای، عجب غلطی کردم که اینو راه دادم تو! واسش یه کورتون بنویسم بره...
توی همین فکر ها بود که مرد گولاخ یه ذره جلوتر آمد.از هیکل نحیفش چیزی نگم بهتره، ولی از بازوهاش فقط همین رو بگم که قطر بازوهاش از قطر شکم شاطر عباس نونوایی سر کوچه بیشتر بود!
ساپورت نخی اش که هم چیزی ازش نمیگویم ولی آن لباس چسبانش که رویش عکس آتش و گرگ و مثلث پنروز و آی لاو ساسی بود آنچنان تنگ بود که هر تکه از شکم شش تکه اش (به اصطلاح سیکس پک واسه با کلاسا) به شش تکه نامساوی تقسیم شده بود و حتی رگ آپاندیسش هم دیده میشد...طبیب کورتون هنوز محو هیکل مریضش بود که مرد گولاخ یهو عین خوشحالی بعد از گل رونالدو بدو بدو رو زانو هایش نشست و پایه های میز رو گرفت و با هزار عشوه گفت: ای طبیب! عزیزم! من دلم خیلی درد میکنه. دارم میمیرم طبیب. چی کار کنم؟
طبیب آن ابرو های باریک برداشته شده و بینی چسب خورده مرد را که دید، خنده اش گرفت، ولی از بازو های مرد ترسید. خودش را جمع و جور کرد و گفت: خب، کجای دلت درد میکنه؟
ناگهان، صدای در زدن آمد... طبیب سرش را بلند کرد و به در نگاه کرد. تا خواست که بگه کی داره در میزنه، یه خانم خوش صدا بلند گفت کیه؟
طبیب که داشت شاخ در می آورد یهو یه صدا آمد: حامد پهلانه!
مرد گولاخ گفت: ای واه! ببخشید طبیب. مامی زنگ زده. یه لحظه...
YOU ARE READING
شهر پشت کوه
Humorروزگاری روزگاری، در روزگاری که نه گوشی ای بود و نه اینترنتی وجود داشت، شهری کوچک پشت کوه های البرز بود که روی سر در دروازه آن بزرگ نوشته بود: شهر پشت کوه...