4

32 9 9
                                    

طبیب که دیگر کاملا به عقل مرد گولاخ شک کرده بود ب تعجب گفت این دیگه چیه تو دستت؟!

مرد گولاخ با کلی ناز و عشوه گفت آیفونمه دیگه ولنتاین از عشقم هدیه گرفتم.
طبیب چشم های مبارکش نزدیک بود در بالینش بیوفتد و دو تا شاخ اینستاگرام در سر هایش رشد کند گفت مگر تلفن اختراع شده؟!

مرد گولاخ گفت نمیدانم ولی چیز جالبیه. میخوای این یارو بازیه چی بود اسمش کلش بود رو بهت نشون بدم...

طبیب دیگر به بقیه حرف او گوش نکرد. زود حرفش را قطع کرد و گفت حالا این حرف ها رو بیخیال شو زود بگو کجای دلت درد میکنه یه کورتون بهت بدم بری از شرت خلاص شیم.

مرد گولاخ دوباره یه آی و وای کرد نمود و گفت آخر چه میدانم همه ی شما میپرسید! دل دله دیگه! کجای دل نداره آخه.

طبیب کورتون گفت این حرف رو دیگه از تو گنده بگ نشنیده بودیم که شنیدیم. باز کن اون دهنتو ببینم گلوتو بیکار نرفته باشی حداقل‌.

مرد گولاخ هم زبانش را تا ناف مبارک پایین آورد و بوی شامپو گلرنگ با رایحه ی گل ناب محمدی در اتاق پیچید...
طبیب که دیگر همه چیز از این مرد دیده بود دیگر به بوی شامپو گلرنگ اعتنایی ننمود و چوب بستنی اش را از حلق یارو درآورد و جایش گذاشت ( خیلی بهداشتی بوده یارو :/) و تا خواست که بگوید ویروس جدیدی وارد شهر شده بیا واست یه کورتون بنویسم یهو مرد گولاخ گفت دکی جون یه چیز بگم؟
طبیب هم بسیار محترمانه به او گفت: دکی جون عمته من طبیبم حالا امری داشتید؟
-اره میگم من دیروز نون و شامپو خوردما، تاثیری رو دارو نداره؟
دیگر خودتان قیافه طبیب را تصور کنید چون دیگر قلم هم از توصیف قیافه خنده دار و مسخره ی طبیب در آن لحظه عاجز است. :/

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jun 20, 2017 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

شهر پشت کوه Where stories live. Discover now