امروز بعد از مدت ها بلاخره رفتم كالج! هيچ دليل مزخرفي هم ندارم كه واسه استادامون توضيح بدم همش تقصير اون مادر..
صداي مريدا افكارم رو پاره كرد
_هيييييي رفيق ميخواستي كل سالو نياي ديگه؟!
با بي حوصلگي جواب دادم: _سلام مريدا خواهش ميكنم تو ديگه خفه شو همش به خاطر مامانم بود..!
_اوه حالا ميفهمم ببخشيد اخه حتي زنگ هم نزدي نگرانت شدم يعني شديم.!
مريدا دوست چند ساله من بود و ميشه گفت جاي خواهر نداشتم، اون يه دختر پانك عوضيه اما هيچ وقت پشتمو خالي نكرده!
_ببخشيد مريدا اون عوضي حتي گوشيمو هم ازم گرفته بود!
_بيخيالش..درموردش حرف نزنيم بهتره نه؟!
_ممنون مري
_واسه امتحان امروز كه آماده اي؟!
فاك _كدوم امتحان؟!
_موفق باشي !
""""""""""""""""""
_شت امتحان رو خراب مردم مري!
_بيخيال چه فرقي ميكرد حالا اگه ميدونستي؟!
_دارم از گشنگي ميميرم
_بزن بريم ناهار گامبو
سر ميز نشستيم و شروع به خوردن كردم هنوز لقمم پايين نرفته بود كه يه پسر جديدو ديدم، يه ذره غير عادي به نظر ميزد.
_مري اون پسره كيه؟!
_كدوم؟!
_اون كه تيشرت قرمز تنشه و تنها نشسته اون ور ديگه!
_اوه اون ديلنه ديلن اوبراين تو كلاس ماس! وقتي كه كالج نبودي به اينجا اومد نظر تو هم جلب كرد نه؟!
_چرا يجوريه؟
_اره واقعا يجورايي خيلي مرموزه ولي جذابه خيلي هم باهوشه اما به هر حال ازش خوشم نمياد!
_ازش ميترسم
_بيخيال بچه ها امشب از اردو ميان ميدوني كه؟
_اوه اره ميدونم،خيلي خوش حالم كه دوباره اسكواد احمقمون دوباره جمع شدن!
اخرين لقممو خوردم و به اون نگاه كردم به پسر عجيب غريب!-------------------------------------------------------
اميد وارم تا اينجا خوشتون اومده باشه و از اون جايي كه فهميدين فف درباره ديلنه :)
من كه خودم عاشق داستانشم و مطمئن باشين كه عاشق داستان خواهيد شد:)
و لطفا فف رو به دوستاتون معرفيييييي كنيد :) ملسي
YOU ARE READING
•|The superhuman |•
Fanfictionفكر ميكردم اون يه هيولا بود! ولي اون فراتر بود...! يك فراتر از انسان....:)