*جرعت*

350 37 1
                                    

زنگ درو زدم و منتظر شدم تا تايلر در رو باز كرد.
_هي دير كردي!
_ببخشيد ماشينم روشن نميشد..!
_بيخيال بيا تو!
وارد خونه شدم و به بچه ها سلام كردم...بعد از ديدن كلي فيلم دن گفت: _بياين جرعت يا حقيقت!
رز_نه خواهش ميكنم دفه قبلي مجبور شدم از مسواك دن استفاده كنم!
مسواك دن واقعا چندش اوره
دن_هي دلتم بخواد بازي ميكنين يا نه؟!
من_خيلي دوست ندارم
دن_لانا واقعا كه ترسويي
اصلا از اينكه كسي بهم بگه ترسو خوشم نميومد و ميدونستم دن اينو فردا جلو همه توي سرم ميكوبه پس گفتم
_خيل خب
بعد از انجام چندتا كار احمقانه بلاخره نوبت من شد! و بايد دن ازم ميپرسيد!
_حقيقت ديگه؟
وبا پوزخند نگاهم كرد
_نخير جرعت!
دن كه نقشش گرفته بود اما هيچي به ذهنش نميرسيد پس از مري كمك خواست! مري كمي فكر كرد و وقتي كه لامپ بالاي سرش روشن شد سريع در گوش دن نجوا كرد.
دن_اوه پس ازش ميترسه!
يه ذره لرزيدم...
دن_خب لانا! همونطور كه مري گفت و خب تو خيلي وقت هست با كسي نبودي ما تصميم گرفتيم....
داشتم عصبي ميشدم
دن_تو بايد سعي كني مخ ديلنو بزني
تمام بدنم سرد شد! عصبانيت كنترل مغزم رو به دست گرفت
من_چي؟! احمقانه تر از اين نبود؟ معلومه كه اينكارو نميكنم تازه اون اصلا به من اهميت نميده به هيچكس اهميت نميده اين غير ممكنه!
مري_واسه همين هم به عنوان جرعت انتخاب كرديم! تو از اون ميترسي؟!
دن_لانا كلا ترسوء و اصلا هم پايه نيست از اولشم بهتون گفته بودم
و چشاش رو چرخوند! ميدونستم داره تحريكم ميكنه اما نميخواستم كم بيارم...!
تايلر_دن ولش كن اگه دوست نداره اذيتش نكن!
من_نه انجامش ميدم!!!
دن تعجب كرد و رز هورا كشيد
رز_ايول بكوب تو دهن دن!
دن_مطمئنم حتا نگاتم نميكنه!
من_خواهيد ديد!
و همين بازي لعنتي بود كه تمام زندگيم رو تغيير داد!
*************

•|The superhuman |•Where stories live. Discover now