*creepy boy*

448 48 1
                                    

امروز بچه ها از اردو بر ميگردن و من واقعا خوش حالم ديدن دوباره اونا باعث ميشه خيلي از اتفاقاتي كه برام افتاد رو فراموش كنم!
روي صندلي حياط نشستم،و كتابم رو باز كردم ميخواستم بخونم اما نميتونستم تمركز كنم انگار يك چيزي مانع ميشد و مثل تيري به مغزم ميزد! اعصابم خورد شده بود! سرمو بالا اوردم كه منشاءش رو ديدم..اونا تير نبودن فقط نگاه هاي ثابت و يخ زده همون پسر عجيب و غريب بود..منم متقابل ثابت نگاهش كردم اما از رو نميرف صاف تو چشمام زول زده بود! يه ذره خودمو جمع و جور كردم و خواستم اهميت ندم اما بيشتر اذيت شدم تنم مورمور شده بود ديگه نتونستم تحمل كنم و از اونجا دور شدم انگار تمام بدنم نسبت به اون پسر واكنش نشون ميداد!
به سمت دفتر رفتم و ساعت برگشت بچه هارو پرسيدم، فقط يك ربع بايد صبر ميكردم! يك ليوان آب بر داشتم اما نخوردم به صورتم زدم انگار چند دقيقه پيش توي جهنم بودم....
******************************
_تايلرررررر!!
_لانا !
سفت بقلش كردم چقدر دلم واسش تنگ شده بود! دن و پيتر و رز رو هم ديدم چند وقت بود نديده بودمشون؟
_به به بلاخره شما رو ملاقات كرديم! از مادر گرامتون چه خبر؟!
_خفه شو دن
تايلر به دن گفت.
_مشكلي نيست عادت كردم
اينقدر كه از ديدنشون ذوق زده بودم كه نيش و كنايه هاشون روم اثر نداشت
_مري كجاس!؟
_گفت كه امروز نمياد عذرخواهي كرد
دن چشماشو تكون داد خواست چيزي بگه كه تايلر جلوشو گرفت وبراي عوض كردن بحث گفت :_امشب بيايد خونه ما بعد مدت ها همديگه رو ببينيم!
و همه موافقت كردن كيه كه بگه نه؟
و من بازم منشاء اون تير هارو ديدم اون جهنم سرد....!
*******************************
خببببببببب چطور بود؟!
بچه كسي ميدونه 6B تين ولف كي مياد مردم اينقدر صبريدم 😑
تازشم از چبتر بعدي يه جورايي داستان شروع ميشه🍃🌻
كاورم تو حلقتون 🔥

•|The superhuman |•Donde viven las historias. Descúbrelo ahora